از کی به خاطر شوهرم سیب زمینی گذاشتم روی بخاری چون گلوش میسوزه وگرنه ماکارونی از دیشب داشتیم،اونوقت با داداشش ساندویچ خورده به منم نگفته که حدااقل منم ناهارمو بخورم هربار زنگ زده گفتم زود بیا ناهار بخوریم حالا میگه کارم طول کشید مجبور شدم یه چیزی برای داداشم بخرم اونم گفت خودتم بخور منم خوردم...انگار نه انگار من گرسنه موندم حالا یه جور میگه میخوردی واسه چی نخوردی من دیر میام بخور و از این حرفا که انگار نه انگار من به خاطر اینکه باهم بخوریم نخوردم تازه به خاطر اونم سیب زمینی گذاشتم وگرنه ماکارونی رو ترجیح میدادم.اعصابم خورده باهم دعوامون شد سریال حبیبم کنسل شد