وای منم یه بار از مترو اومدم بیرون یه پیرمرد کور اومد گفت میشه منو ببری اون طرف خیابون بعد دستشو دراز کرد که دستمو بگیره،منم خیلی عجله داشتم و یه جورایی بدم اومد که خواست دستمو بگیره،همون لحظه یه آقاهه داشت رد میشد،یه دفعه گفتم آقا این پیرمرد رو ببرید اون طرف مثل اینکه نابینان
یه دفعه پیرمرده قاطی کرد گفت من خواستم تو منو ببری اون طرف اگه میخواستم به یه آقا میگفتم
بعد آقاهه گفت بزار کمکت کنم گفت برو بابااااا یه کمک از این خانوم خواستم دریغ کرده از من،بعد مثل پلنگ رفت اون طرف خیابون😐😐😐😐
فازش چی بود نمیدونم