یسری با شوهرمو رفیقش با خانومش رفتیم شمال بعد دنبال ویلا میگشتیم بعد گفتیم اول بریم دریا بعد برم دنبال ویلا بعد رفیق شوهرم ب شوهرم گفت چرا نمیرسیم آخه بعد گفت بزن بغل از کسی بپرسم بعد از یه اقاعه پرسید ببخشید چقد دیگه مونده تا شمال مرده نمیتونست خندشو نگه داره گفت اینجا شماله دیگه 😂😂😂
یه بار تازه ازدواج کرده بودیم اون موقع خونه ی مادر شوهرم میموندیم نصف شب ما جریان داشتیم 😂😂که پدر شوهرم شوهرم رو صدا زد بیچاره شوهرم زود پاشد لباس پوشید رفت ببینه پدرش چی میگه یه دقیقه ی بعد دیدم با عجله در رو باز کرد یه چیز پرت کرد تو اتاق فرار کرد 😁😁رفتم جلو تاریک بود برداشتم دیدم شورتشه 😂😂😂نگو موقع در آوردن مونده تو شلوارش وقتی هم که پدر شوهرم صدا زده این بدبخت با عجله پوشیده رفته تا رسیده پیش پدر شوهرم شورته از پای شلوارش افتاده زمین 😂😂😂 زود برداشته فرار کرده دیگه اون شب تا صبح من خندیدم😂😂 اون از خجالت خوابش نبرد 😂😂 تازه ماجرا رو هم ادامه ندادیم از بس شوهرم شوکه شده بود😁😁
یبار یه نفر برامون غذا اروده بود من پیش مادر شوهرم بودم از مزه غذا چشیدم زیاد مزش باب میلم نبود ، مادر شوهرم پرسید مزش چطوره منم همجی زود گفتم خیلی مزخرفه ولی باب میل شماست🤣🤣😂😂😂آخه اونا کم چاسنی دوست داشتن منظورم اون بود ولی خیلی بد گفتمش😂دیگه نمیدونستم چطوری حرفمو جمع جور کنم که ناراحت نشه 😂خداشکر زن خوبیه متوجه شد اشتباه گفتم به روم نزد😂