میدونم که اصلا اهلش نیستم.چون ی بار هرچی سعی کردم نتوستم وآخرم حسرتش به دلم موند
حتی ی ایده ام به ذهنم نمیرسه مثلابهش چی بگم آخه؟!
کارا و رفتارای پسرعموم رو برای چند نفر تعریف کردم گفتن بهت علاقه داره !
احساس میکنم تقصیر خودمه که چیزی بهم نمیگه .چون من خریت کردم و سر ازدواج خواهر کوچیکم جوری وانمود کردم که انگار اصلا دلم شوهر نمیخاسته و نمیخاد.چون فک میکردم بااین حرف عزت نفسم رو حفظ میکنم و کسی بهم تیکه نمیندازه مثلا بگه ترشیده.....حالاهمه فامیل فک میکنن من دلم شوهر نمیخاد!
در صورتی که دقیقا برعکسشه!!!!
میخام خودم برم جلو؟درسته کارم؟!چجوری؟!