مشاوربرو اول
منم تونامزدی به نامزدی می گفتم مثلا از فلان چیزخوشم میاد میگفت بگوبابات بخره بابات پول داره بعدش میگفت ازدواج کنیم بایدلباساتم بابات بخره من پول ندارم
گفتم چادرنمیپوشم به زورگفت بپوش گفتم من نمیخوام زندگی کنم بعدعقدگفت بایدبریم روستا پیش ننم وبابام و هزارتا مشکل اینجوری رفتم مشاور گفت شمااصلابهم نمایید بمن گفت ازش نداشت اینافکرشون خیلی عقب موندس منم جدا شدم خداروشکر الان پسردااییم شوهرم عالیه... شمابریدمشاوره بگید