از خواهرشوهرام از جاريم از همشون متنفرم نميدونم چرا اينقد كينه اى شدم ، ٧ ساله ازدواج كردم از همشون كوچيكترم، من با شوهرم فاميل بوديم، جاريم غريبه اس و خيلى خيلى كلاس ميزاره طورى كه همه مواظب حرف زدنشون و نوع پذيرايى كردن ازش هستن
با اينكه باهاشون رفت آمد ندارم فقط خونه مادرشوهرم ميبينمشون بعضى رفتاراشون كا يادم مياد آزارم ميده، از رفتاراى بد كوچيك تا بزرگ، بزرگش دعواى ناجورى مه با خواهرشوهرم داشتم كه به خونوادم بى احترامى كرد و پشتيبانى شوهرم از من كه همه رو با من دشمن كرد كه خردش داستانيه
از همون اولم بين من و جاريم تبعيض ميزاشتن چون اون خيلى كلاس ميزاشت اينام فكر كردن چه خبره، مثلا مادرشوهرم آش نذرى داشت جاريم نيومده بود بعد ميخواست براشون آش بفرسته براى مادر جاريم تو قابلمه سراميكى كه اصلا استفاده نكرده بود ريخت فرستاد براى مامان من از همون ظرفاى يكبار مصرف داد كه براى مامانم ببرم كه منم ناراحت شدم نبردم گفتم اونا آش دوس ندارن، رفتاراى اينجورى زياد داشتن اين يه نمونه كوچيك بود، يا مثلا اونو پاگشا كردن با كلى تشريفات ولى منو هيچكدوم پاگشا نكردن اينا تو دلم مونده، ميدونم الان همه ميگين بيخيال بهشون فكر نكن ولى چكار كنم كه مياد تو ذهنم يسره...