چند وقت پیش دوست شوهرم (حسین) به شوهرم میگه بیا بریم بیرون کارت دارم
خلاصه باهم میرن بیرون
میشینه به درد و دل و اینا
به شوهرم میگه از دست زنم واقعا شاکیه زندگیم تلخ شده
اصلا دیگ نمیتونم تحملش کنم هیچی هم نمیتونم بهش بگم چون قرص اعصاب میخوره
ش. میپرسه چی شده مگه
میگه که دیگ بهش اعتماد ندارم رو گوشیش رمز داره که من نمیدونم اصلا گوشیشو زمین نمیزاره شبا میخابم نصف شب بیدار میشم میبینم که هنو داره با گوشیش ور میره
میگ چن شب پیش بیدار شدم دیدم نیست گفتم حتما رفته دسشویی یه ربع صبر کردم نیومد رفتم دیدم اصلا تو خونه نیست
میگ به مامانش زنگ زدم گفت من نمیدونم فرزانه کجاست
باباهم که نداره
میگ یه چن وقت دیدم میره بیرون دیر میاد خونه افتادم دنبالش دیدم داره میره باشگاه طرف خونه مادرش اینا بهش گفتم چکار میکنی چرا به من نگفتی مامانش گفت من خودم بهش پول دادم که بره تو چکاره ای
میگ انقد باهم بحث و جدل و بزن بزن داشتیم ک حد نداره