سلام دوستان.
بعضی از بچه های سایت داستان زندگی منو میدونن خلاصه ای برای کسایی میگم که نمیدونن
نوجوون بودم که پدر مادرم متارکه کردن و زیر بار مسئولیت بچه ها نرفتن. به ناچار شاغل شدم و خواهرام رو بزرگ کردم. الان که سالها گذشته یکی ازدواج کردهو کوچیکه هنوز پیش منه. مدتیه ازدواج کردم و به دلیل شرایطی که داشتم مهمترین ملاکم برای انتخاب همسرم این بود که کسی باشه که به خواهرام آسیب نزنه. و گذشته منو شخم نزنن و خانوادش هی بچه طلاق بودنم رو نزنن تو سرم. همسرم آدم حلال و سر براهیه. تنها عیبی که داره اینه که سرکار نمیره. نه اینکه کار براش نباشه. تو حرفه ای که داره کار براش زیاده. از تنبلی سرکار نمیره. یه منبع درآمد ناچیز داره که کار نکنه از اونجا پول یکم دربیاره اما قابل توجه نیست. منم چون قیم خواهرم هستم نمیتونم سرکار نرم که شاید اونجوری مجبور بشه کار کنه. توی کار خونه هم هیچ کمکی نمیکنه. و تمام روز روبروی تلوزیونه. حتی خرید و تعمیر ماشین عهده منه. و اینکه بعضی ها میگن نکن تا مجبور بشه بکنه. بخدا نمیشه. نون نمگیریم که مثلا خودش مجبور بشه بره بگیره میبینم شب نون نداریم شام بخوریم اونم بیخیاله. ماشین خراب میشه نمیبرم تعمیر. میبینم خودم اذیت میشم و تو جاده میمونم . تو هیچی کمک حال نیست و انگار اصلا وجود نداره. بارها هم جدی باهاش حرف زدم و تهدید به طلاق کردم. اما هیچی عوض نشد. من قبلا هم همه این کارا رو تنهایی انجام میدادم و عادت کرده بودم. اما حالا که ازدواج کردم خیلی برام سخته که ببینم یکی دیگه تو همچی باهام شریکه بدون اینکه تلاش کنه....
فعلا هم شرایط متارکه ندارم. چون هرچی پول داشتم گذاشتم با هم خونه ساختیم و سند خونه هم به نامشه
شما بگید اگه جای من بودید چیکار میکردید؟؟؟