مادرشوهرم زنگ زد بیاین خونمون دلم تنگ شده ما هم رفتیم از اولش شروع کرد که چرا بچت شیرخشک میخوره 150 بار گفت ببین اگه شیر خودتو میخورد ال میشد بل میشد خداشاهده هیچی نگفتم برگشته میگه بچت خیلی چاقه یه ماشالله تو دهنش نمیاد گفتم به خودم رفته خواهر شوهرم دخترشو گذاشته بود پیش مادرشوهرم ما اماده شدیم بریم خونه زنگ زدن شوهرش با عجله اومد گفت بچه رو بدید میخوام برم خواهرشوهرم خونه تنهاس ما رفتیم پایین خواهرشوهرم تو ماشین بود اومد پایین کونش و به من کرد اما من بهش سلام کردم ولی واقعا تمام انرژیم تخلیه شد با این رفتارشون