2777
2789
عنوان

تولد

73 بازدید | 9 پست

سلام ببخشید راستش پسرم یکسالشه و من چون چیزی نمیفهمه تصمیم به تولد گرفتن براشو نداشتم. مادر شوهرم بهم گفت میخوای براش تولد بگیری گفتم نه. واکسنم داره و مریضم بود این چندوقت ومن نمیخواستم بگیرم. به شوهرم گفتم یه کیک کوچیک براش میگیریمو عکس میگیریم که داشته باشه تو آلبومش. مادر شوهرم دوبار دیگه به خودم گفت تولد بگیریدو نمیدونم خونه من بگیریدو هزار تا برنامه دیگه. به شوهرمم گفته بود چندبار که ما براش خودمون کیک میگیریم. شوهرم گفت ما گفتیم نمیخوایم تولد بگیریم چقدر اصرار دارید. ما برا بچمون خودمون تصمیم میگیریم. خلاصه مادرش باهاش قهر کرده و کلی حرف بارمون کرد.کلا مادرشوهرم از این اخلاقا داره همیشه میخواد در همه موارد برا ما برنامه بریزه. ماهم تولد سه نفره گرفتیمو تمامش کردیم.هنوزم ول کن نیست مادرشوهرم. چیکار کنم برا زندگیم. این یه داستان از کاراش بود 

تعداد رای : 1
نظرسنجی
۳
0
0%
۴
1
100%

اخی اونم ارزو داره برا نوه ش 

براش با دلیل توضیح بدی بهتره ....

لایک نفرمایید دوستان به غیر از استارتر عزیز و کاربر محترمی که ریپلای کردم لااقل بفهمم پستم رو خوانده اید  عزیزان .زندگیِ فعلیِ من و شما در برابر زندگیِ بَعدی،بسیار کوتاه،بسیار فرعی وبسیار ریز و گذراست.همچون جرقه ای است که از آتش اجاقی بپرد و گم شود.برای آنکه در زندگیِ بَعدی تا ابد و برای همیشه در آسایش و شادی باشیم ، کافیست همین یک لحظه ی گذرای عمر این جرقه را خوب بمانیم...

الان که دارم اینو برات می‌نویسم، کاملاً رایگانه، ولی واقعاً نمی‌دونم تا کی رایگان بمونه!
من و دخترم بدون حتی یه ریال هزینه، یه ویزیت آنلاین از متخصص حرفه‌ای گرفتیم. کامل بدنمون رو آنالیز کرد، تک‌تک مشکلات رو گفت و راه‌حل داد.

خودم کمر و گردنم خیلی مشکل داشت، دخترم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت… و باورت میشه؟ همه‌ش رو درست کردیم!

اگه تو یا یکی از عزیزات مشکلات اینجوری دارید، همین الان تا دیر نشده نوبت ویزیت 100% رایگان و آنلاین از متخصص بگیرید.

این کارا و رفتارای جوگیرانه چیه میکنید

اون بنده خدام نوه شه، بالاخره دوست داشته، حرفشم دخالت نبوده محبت بوده

شماها زیادی تو جوید، چی میشد حالا میرفتین اونجا با کیک  ( کیک هم که گفته بود خودمون میگیربم) دل اونام‌شاد میشد شمام تک و تنها جشن نمیگرفتین


چقدر بعضیاتون خشک و نچسبید واقعا، من خودم آدمیم که زیادی اهل صمیمیت و محبت زیادی نیستم و کلا خودم برنامه  زندگی دستمه ولی ازین حرکات هم نمیکنم ، واقعا نچسبه اینکارا

پیامارو دیدم. دیدم راستم میگید وقتی شما از چیزی خبر ندارید چطور میتونید قضاوت کنید. مادرشوهرم خیلی بچه هاشو بخودش وابسته با آورده و علنا میگه هرچی من میگم باید همون بشه.  مثلا اگه یه پاکت میوه برامون بیاره دیگه میگه من براتون اینکارو کردم و شما باید هرچی من بگم بکنید. من همیشه چیزی نمیگفتم و میگفتم اخلاقشه اشکال نداره تا بچم اومد دیدم داره برا بچمم علاوه به شوهرم تصمیم گیری میکنه. مثلا همین روز قبل از تولد میگفت خواهرشوهرم میخواد بره مسافرت وقت لیزر داره شما باید تولد بگیرید و زودتر بگیرید. شوهرمم گفته والا اون دیرتر بره لیزر وقت قلب که نبوده. برا هفته فردا وقت میگرفت. مادرشوهرمم یه مقدار پول به شوهرم قرض دادن گفته بود پولرو بیار بده وقتی به حرفمون گوش نمیکنی. تو احتیاجت به مائه باید هرچی میگیم بشه. خیلی حرف شنیدم ازشون تا حالا. میگه مامانت اینا نباشن طوری نیست. ما مهمیم. حتی سر زایمانم که برام هیچکارم نکردن میگفت من بیشتر از مامانت زحمتت میکشمو باباشم میگه من برای تو بیشتر از خونوادت زحمت کشیدم. باید احترامم داشته باشی و هزارتا چیز دیگه. منتها من پیشو نمیگرم

میدونید اصلا حق اعتراض نداریم. وقتی زایمان کردم هفت روز بچم ان آی سی یو بود همه هفت روزو مامانم پیشم بود و برام کارامو میکرد مادرشوهرم وقتیم غذا برامون میداد بیارن فقط به اندازه یه نفر میداد و بعد از زایمانم صبحو عصر و شب همش خونه ما بود من با وجود بچه و خستگیو شب بیداری باید مهمونداریم میکردم تا شامشونو میخوردن دیگه میرفتن همه خرابکاریاشون میموند برا من

همش دارن اینور و اونور پز میدن و میگن ما خیلی خوبیم. ما اجاره نشینیم پدرشوهرم وضع مالیش خیلی خوبه. میرن همه جا میگن ما براشون خونه خریدیم زمین خریدیم خودشون نمیخوان و قبول نمیکنن در صورتی که ما روحمونم خبر نداره. کلا تو زندگیشون همه جا پر از دروغه. من فکر میکنم اگه اینطور پیش بره من برا بچه خودمم نمیتونم تصمیم بگیرم و این احترام من دوستی خاله خرسه با بچمه

پدرشوهرم همش وقتی اونجام راه میره و میگه خوشبحالت یه همچین مادرشوهری داری و رو به خانمش میگه هیچکی مثل تو نیست انقد خوب و دلسوز. من این مدت اگه از چیزی ناراحت میشدم مامانش باهام قهر میکرد و من بخاطر شوهرم عدرخواهی میکردم. تو بارداریم من استراحت مطلق بودم چون خونریزی داشتم پیش مامانم بودم. بعد چون مادرشوهرمم خیلی اصرار میکرد که بیا اینجا هم بمون من رفتم اونجا. بعد از سه روز با وجود اینکه ظرفارو میشستم سعی میکردم یه کارایی بکنم از خونش بیرونم کرد گفت برید سر زندگیتون من نمیتونم. گفتم ای بابا خودتون گفتید بیاید. منو فرستادن تو یه خونه که چندوقت هیشکی توش زندگی نکرده و پر از کثیفی بود

مادرشوهرم وقتی بچم هنوز دوماهش بود میگفت بیارین بزارینش پیش من در صورتی که من خودم تو خونم بودم و کاری جز بچه داری نداشتم. و بچم فقط شیر خودمو میخورید شیشه و پستونک هیچیم نمیگرفت میگفت بیارش اگه گشنش شد میاریم شیرش بده میبرمش.

اگه میومدن خونم بچم خواب بود اوضاع داشتم اگه میرفتیم خونشون میخوابید اوضاع داشتم میگفت نمیدونم مامانش قرص خوابش داده. یا همش میگفت انقد چشم غره مامانت نرو بیا پیش خودم. میخوابوندمش بیدارش میکردن میگفتم میخوایم باهاش بازی کنیم. بچم خواب زده میشد شب منو میکشت 

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز