امروز از همه جا داره برام میباره😭😭😭😭😭
ناهار تصمیم گرفتم کوفته بلغور درست کنم😋😋😋
حساب کردم سه ساعت زمان لازم دارم تا شوهرم که میرسه غذا حاضر باشه🤔
پس ساعت یازده شروع کردم
ساعت ۳ هم شوهرم میرسید خونه
وقتی رفتم سراغ بلغور گندم ....چشمتون روز بد نبینه...پر از سنگ های ریز اندازه بلغورها و رنگ بعضی از سنگ ها روشن...🙄😑
دو ساعت طول کشید تا یه لیوان بلغور پاک کنم و بشورم😥
شوهرم که رسید نیم ساعت بعد غذا آماده بود اصلا نتونستم ظرفا رو بشورم و سالاد درست کنم و....☹
بعد از ناهار گفتم تا شوهرم هست یه کم بهگلدون ها برسم که اون باشه گونی های سنگین خاک رو جابجا کنه پس باز ظرف ها رو نشستم و وسط حال زیر انداز انداختم و یه عالمه خاک و گلدون و همه رو اوردم وسط😍
تلفنم زنگ خورد جواب دادم اسم و فامیلیشون رو برای معرفی گفت فکر کردم خانوم یکی از دوستای شوهرمه که داره برای مهمونی دعوت میکنه آقا هر روزی که گفت من گفتم نه این روز کار دارم و نمیتونم و این حرفا که بپیچونم( این یادتون باشه)🤪🤣
بعد من سر تا پام خاکی بود با تاپ و شلوارک در زدن همون موقع من به یکی از گلدون ها آب دادم که مقدار آب زیاد بود و داشتم جیغ میزدم یکی به من دستمال بده فرش کثیف نشه
آقای شوهر دوید در رو زد که باز بشه و بعد اومد به من دستمال بده .... ناگهان در باز شد پدر شوهر و خواهر شوهرام بچه هاشون اومدن تو.....😱😱😱😱😱😱
من فقط میخواستم فرار کنم 🏃♀️🏃♀️🏃♀️
همیشه جلو پدر شوهرم لباس آستین دار و شلوار و حتی جوووراب.... الان تاپ و شلوارک و سر تا پا خاکی با اون وضعیت خونه و آشپز خونه و ظرفای ظهر و.....😖😖😖😖😖
حالا از بقیه جزئیات بگذریم که دو دیقه پزیرایی میکردم دو دیقه خونه تمیز میکردم و مدام عذر خواهی میکردم😁
تلفن زنگ خورد دختر خاله ام زنگ زد گفت دوستمون فلانی دعوتت کرد؟ که فهمیدم بعععله اون دوست خودم بوده که زنگ زد پیچوندمش نه خانوم دوست شوهرم و تازهههه فهمیدم اسم و فامیلی اون دو نفر دقیقا مثل همه
حالا مدام دارم فکر میکنم که چیا به دوستم گفتم آیا ناراحت شده یا نه؟😂😂😂😂😂
بعد از یه عالمه زحمت خواهر شوهرم موقع رفتن گفت آرزو به دلم موند یه بار بیایم خونتون آشپز خونت تمیز باشه😐😐😐😐😐
حالا دلداریم بدین...😎