2777
2789
عنوان

شعر برای نی نی

211 بازدید | 24 پست

امروز روز اول کارم تو مهد کودک‌‌‌ بود 

ولی شعر بلد نیستم براشون بخونم 

کسی بلده بگه بهم من بهشون یاد بدم‌

ممنون میشم😘

‏بد شو چشماتو ببند خوب شو چشماتو باز کن ببین کی کنارته دستاشو ببوس

کتاب شعر بخر خیلی عالیه


خدایا شکرت به خاطر : ♡ زمین گردالی🌏، خانواده 👪، طبیعت🍃، یاد گرفتن و علم 📚، غذاهای خوش مزه 🍕، لباس ها👗، خوابیدن😴، رویاها🎈، خورشید 🌞، عشق💕، ماه و ستاره 🌒، خونه 🏡، تکنولوژی 💻، دوستا و آشناها 👭، لبخندهای خوشگل 😄 ... ! ♡

بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

قور قور قور قورباغه تو سبزه های باغه گرمش شده تو افتاب شیرجه میره توی اب اروم و چکه چکه اب میریزه تو برگه به به به چه نازه شتا تو اب تازه

عزیز دل مادر😍بین خودمان بماند،خدا خواست مرا خوشبخت ترین زن جهان کند که تو را آفرید.😘😘😘فرزندم، دلبندم، عزیزتر از جانم از ملالتهای این روزهای مادری ام برایت میگویم... از این روزها که از صبح باید به دنبال پاهای کوچک و لرزان تو بدوم و دستت را بگیرم تا زمین نخوری. به کارهای روی زمین مانده ام نمیرسم این روزها که اتاقها را یکی یکی دنبال من می آیی، به پاهایم آویزان میشوی و آن قدر نق میزنی تا بغلت کنم، تا آرام شوی. این روزها فنجان چایم را که دیگر یخ کرده، از دسترست دور میکنم تا مبادا دستهای کنجکاوت آن را بشکند. با ناراحتی و ناامیدی سر برگرداندنت را میبینم که سوپت را نمیخوری و کلافه میشوم از اینکه غذایت را بیرون میریزی. هرروز صبح جارو میکشم، گردگیری میکنم، خانه را تمیز میکنم و شب با خانه ای منفجر شده و اعصابی خراب به خواب میروم. روزها میگذرد که یک فرصت برای خلوت و استراحت پیدا نمیکنم و باز هم به کارهای مانده ام نمیرسم... امشب یک دل سیر گریه کردم. امشب با همین فکر ها تو را در آغوش کشیدم و خدا را شکرکردم و به روزها و سالهای پیش رو فکر کردم و غصه مبهمی قلبم را فشرد...تو روزی آنقدر بزرگ خواهی شد که دیگر در آغوش من جا نمیشوی و آنقدر پاهایت قوت خواهد گرفت که قدم قدم از من دور میشوی و من مینشینم و نگاه میکنم و آه... روزگاری باید با خودم خلوت کنم و ساعتها را بشمارم تا تو از راه بیایی و من یک فنجان چای تازه دم برایت بیاورم و به حرفهایت با جان گوش بسپرم تا چای از دهن بیفتد.... روزی میرسد که از این اتاق به آن اتاق بروم و خانه ای را که تو در آن نیستی تمیز کنم. و خانه ای که برق میزند و روزها تمیز میماند، بزرگ شدن تو را بیرحمانه به چشمم بیآورد. روزی خواهد رسید که تو بزرگ میشوی، شاید آن روز دیگر جیغ نزنی، بلند نخندی، همه چیز را به هم نریزی... شاید آن روز من دلم لک بزند برای امروز... روزی خواهد رسید که من حسرت امشبهایی را بخورم که چای نخورده و با سردرد و گردن درد و با فکر خانه به هم ریخته و سوپ و بازی و... به خواب میروم... شاید روزی آغوشم درد بگیرد، این روزها دارد از من یک مادر به شدت بغلی میسازد...! این روزها فهمیدم باید از تک تک لحظه هایم با تو لذت ببرم...
کتاب شعر بخر خیلی عالیه

کلا ۲ تان 

که زیر ۲ سالن 

یه شعرو‌ خیلی طول میکشه آخه واسه همین‌ یدونه میخوام

‏بد شو چشماتو ببند خوب شو چشماتو باز کن ببین کی کنارته دستاشو ببوس
بگو یه بچه هه بود به حرف معلم مهدش گوش نداد گرگه اومد خوردش هالالای لالالا لای

😂😂😂😂

‏بد شو چشماتو ببند خوب شو چشماتو باز کن ببین کی کنارته دستاشو ببوس
قور قور قور قورباغه تو سبزه های باغه گرمش شده تو افتاب شیرجه میره توی اب اروم و چکه چکه اب میریزه تو ...

ممنون😍

‏بد شو چشماتو ببند خوب شو چشماتو باز کن ببین کی کنارته دستاشو ببوس

زنبور زرد و قرمز هی میکنه وز و وز دنبال گل میگرده یک گل ناز و قرمز یواش میاد کنارم میشینه روی دستم شاید خیال میکنه من گل و غنچه هستم وای وای وای چیکار کرد مامان میگه بوست کرد پس چرا جای بوسش اینهمه میکنه درد

عزیز دل مادر😍بین خودمان بماند،خدا خواست مرا خوشبخت ترین زن جهان کند که تو را آفرید.😘😘😘فرزندم، دلبندم، عزیزتر از جانم از ملالتهای این روزهای مادری ام برایت میگویم... از این روزها که از صبح باید به دنبال پاهای کوچک و لرزان تو بدوم و دستت را بگیرم تا زمین نخوری. به کارهای روی زمین مانده ام نمیرسم این روزها که اتاقها را یکی یکی دنبال من می آیی، به پاهایم آویزان میشوی و آن قدر نق میزنی تا بغلت کنم، تا آرام شوی. این روزها فنجان چایم را که دیگر یخ کرده، از دسترست دور میکنم تا مبادا دستهای کنجکاوت آن را بشکند. با ناراحتی و ناامیدی سر برگرداندنت را میبینم که سوپت را نمیخوری و کلافه میشوم از اینکه غذایت را بیرون میریزی. هرروز صبح جارو میکشم، گردگیری میکنم، خانه را تمیز میکنم و شب با خانه ای منفجر شده و اعصابی خراب به خواب میروم. روزها میگذرد که یک فرصت برای خلوت و استراحت پیدا نمیکنم و باز هم به کارهای مانده ام نمیرسم... امشب یک دل سیر گریه کردم. امشب با همین فکر ها تو را در آغوش کشیدم و خدا را شکرکردم و به روزها و سالهای پیش رو فکر کردم و غصه مبهمی قلبم را فشرد...تو روزی آنقدر بزرگ خواهی شد که دیگر در آغوش من جا نمیشوی و آنقدر پاهایت قوت خواهد گرفت که قدم قدم از من دور میشوی و من مینشینم و نگاه میکنم و آه... روزگاری باید با خودم خلوت کنم و ساعتها را بشمارم تا تو از راه بیایی و من یک فنجان چای تازه دم برایت بیاورم و به حرفهایت با جان گوش بسپرم تا چای از دهن بیفتد.... روزی میرسد که از این اتاق به آن اتاق بروم و خانه ای را که تو در آن نیستی تمیز کنم. و خانه ای که برق میزند و روزها تمیز میماند، بزرگ شدن تو را بیرحمانه به چشمم بیآورد. روزی خواهد رسید که تو بزرگ میشوی، شاید آن روز دیگر جیغ نزنی، بلند نخندی، همه چیز را به هم نریزی... شاید آن روز من دلم لک بزند برای امروز... روزی خواهد رسید که من حسرت امشبهایی را بخورم که چای نخورده و با سردرد و گردن درد و با فکر خانه به هم ریخته و سوپ و بازی و... به خواب میروم... شاید روزی آغوشم درد بگیرد، این روزها دارد از من یک مادر به شدت بغلی میسازد...! این روزها فهمیدم باید از تک تک لحظه هایم با تو لذت ببرم...
۱ سال و دو ماه  ۲ سال و نیم

آتل متل توتوله کنین وقت بره ذوقم میکنن 

میشه ی صلوات برای مادر مرحومم بفرستی🌷 اگ تونستی برای مادرم سوره یس بخون منم برات سوره الرحمن میخونم🌻❤️خبرم بده 
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792