2777
2789
عنوان

دعوا با خواهرم

377 بازدید | 1 پست

سلام ابجیا نمیخواستم تاپیک بزنم ولی واقعا اعصابم خورده به هیشکی هم نمیتونم بگم بابام از بچگی من همیشه یه شهر دیگه کار می‌کرد هر بار یه شهر متفاوت و اصلا انگار مسئولیتی نسبت به ما نداشت فقط خورد و خوراک و مخارجمون رو تامین میکنه الان دو تا خواهر دارم چون دوست ندارم مثل خودم سختی بکشند الان که ازدواج کردم سعی میکنم همه کار براشون بکنم هر روز تا همسرم میاد و ناهار میخوریم باید برم ببرمشون کلاس ولی دریغ از یه تشکر همیشه فکر میکنه وظیفمه خواهر بزرگم منم هیچی نمیگم چون خیلی غلدر و حق به جانبه ولی خب خانوادم خیلی به ما کمک میکنن و من خودم رو مدیونشون میدونم همسرم به خاطر کمک های بابام از هیچ کاری دریغ نمیکنه ولی خیلی سخته که اصلا قدر نمیدونن هنوز ناراحت هم میشن که چرا میگم زود باش مثلا

دنیـا همه شعر است به چشمم، اما، شعری که تکان داد مرا، چشمِ تو بود❤️

نمونش امروز که ساعت 3 باید کلاس باشه ی ربع 3 حاضر شدم که برم دنبالش داشته نماز میخوننده منم 5 دیقه وایسادم بعد رفتم حالا دو ساعت بالای کوچه وایسادم بچه ام خونس همسرم ساعت 3 و نیم باید بره دانشگاه هرچی بوغ میزنم نمیاد حالا که رفتم دم خونه آبجی کوچیکم میگه داره تلفن حرف میزنه اصلا یادش هم نیست حالا که اومده بجا معذرت خواهی میگه دروغ نگو بوغ نزدی که منم خیلی حرصم گرفت از این که هی میگه تو صدام نکردی کلی دعواش کردم الان هم اعصاب ریخته بهم از این که سرش داد زدم عذاب وجدان دارم

دنیـا همه شعر است به چشمم، اما، شعری که تکان داد مرا، چشمِ تو بود❤️
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز