درست میگی ، کاملا.
ولی هم شیطون بیکار نمیشینه . هم اینکه من مرحله ی گذارِ طلاقمو اون موقع نگذروندم.
هم اینکه عشق اولم بود.
هم اینکه نمیخواستم باهاش ازدواج کنم چون عاشقش شدم ولی از یک جایی دیدم بهم نمیخورم ... ولی اصرار و اصرار چهار سال n بار اومد خواستگاری هربار هر ایرادی گرفتم رفت درستش کرد.
دهنمو بست ، با اینکه ته دلم بازم راضی نبودم از واج کردیم. دویاره عاشقش شدم اما... در زندگی وقتی اعتیاد و مسائل اعتقادیش فهمیدم حاضر به اصلاح نبود میدونی چرا؟؟؟چون دیگه منو به دست آورده بود. تلاش قبلش مال زمانی بود که هنوز بله نگفته بودم. جدا شدیم. بازم اون منتظر برگشت بود و بدتر از قبل شد .قبلا کسی باورش نمیشد معتاددباشه بعد جدایی شبیه معتادای کنار خیابون شده بود باز هم حاضر نشد اصلاح بشه منم زدم به سیم آخر بعد ۵ سال جدایی به خواستگارم جواب مثبت دادم.
خواهرش اومد دوباره خواستگاری بابام گفت دخترم ازدواج کرده.
وقتی فهمید دیونه شد افسرده شد
عوض شد. ترک کرد.نماز خون شد.قرآن خون شد.و بهتر از قبل.
اما دیگه من نبودم.
من این وسط فقط قربانی شدن برای متحول شدن و تغییرش.