به اصرار پدر شوهرم ،اومدیم توی ساختمون با مادر شوهر و خواهر شوهر زندگی میکنیم الان تقریبا ۴ساله و شوهرم میتونه خونه بخره اما نمیخره و هر دفعه یه بهونه ای میاره میگه اگر هم بخرم با یه خونه ی دو طبقه درست میکنم که برادرم ازدواج کرد نزدیک باشه.کاش از اون اول قبول نمیکردم که تویه ساختمون با مادر شوهرم زندگی کنیم کاشششش.خسته شدم واقعا هیچ جوره نمیتونم راضی کنم شوهرمو.خونهای هم که الان زندگی میکنم داغونه داغونه
چ مرگته ؟
چند ساله ازدواج کردی
فقط تنها چیزی که تو ازدواجم سادگی نکردم فکر کنم مقاومت درباره همین حرف که برم پیش اونا زندگی کنم بود
حالا همون ۲ طبقه رو بسازه فعلا اونو بچسب خدابزرگه
منم الان ده ساله کنار خانواده ی شوهر زندگی میکنم شوهرمم دیگه عادت کرده و نمیاد بریم جای دیگه خونه بگیریم منم دیگه سعی میکنم خودم رو وفق بدم هر چند خیلی سخته
[QUOTE=111557776]چراا ؟ خب ازارت دادن مگه بدبختا؟؟[/QUOT
بدبخت نیستن دخالت میکنن.مثلا یه بار که با شوهرم بحث میکردم پدر شوهرم اومده بود میگفت عروس های مردم از برادر شوهر های فلج و پدر شوهر مادر شوهر پیر مراقبت میکنند تو چکار کردی مگه
ارسال نظر شما
تاپیک های به روز شده
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز
