برا خیلی وقت پیشه ولی امروز باتاپیک مهمونی منم گفتم تعریف کنم اینجا
یکی از فامیلای نزدیک خودم😓 منو همسرمو دعوت کرد بصرف شام.ماهم قبول کردیمو رفتیم.خونشون حیاط داره.آیفونو زدن مارفتیم تو.توی حیاط که مثل همیشه شلوغ.از کفشای پخشوپلا از استخر بچه ها که پرش آب بودو لنگه دمپایی و توپو لباس.
رفتیم جلودر روبوسی کنیم حین روبوسی دیدم پام رفته رو یه چیزی.دیدم اسباب بازیه باز پامو گذاشتم دیدم نون خشکه.چشمتون روز بد نبینه