اخه خودم دارم نابود ميشم
مادرشوهرم در سال ٣ تا مراسم روضه مولودي داره همه ي كاراشو من ميكنم اون انگار مهمونه در اخرم ميرم خونه مريضي ميكشم ولي فايده نداره
ميرم خونشون يه بشقاب ميوه يه ليوان چاي نميذاره جلومون به خودم ميگه برم بيارم
يا شامو بيشتر وقتا ميندازه گردن همسرم كباب بذاره
سالادو ميگه من درست كنم
ولي خودش خونه من مياد دست به سياه و سقيد نميزنه
بخدا منم صبري دارم