2777
2789
عنوان

خاطره زایمان طبیعی من

519 بازدید | 24 پست

سلام امروزمیخوام خاطره زایمان طبیعی خودموبراتون بگم ببخشیدکه خیلی طولانی شد.

من تو بارداریم خییلی اذیت شدم اولش که ویارشدیدگرفتم وتا۴ماهگی هیچی نمتونستم بخورم بعدش دندون دردوماه آخرهم دردی شبیه به پریودی وکمردردداشتم داخل۳۹هفته بودم که دکترگفت ۲هفته است که هیچی وزن اضافه نکردی بایدبری سونوگرافی ببینیم آب دوربچه کم نشده باشه وخیلی چیزای دیگ خیلی ترسیدم همش میگفتم خدایاخودت بچمونگه دار۹ماهه بااین سختی گذروندم همین یک هفته روهم خودت نگهش دارخلاصه به همسرم ومادرم گفتم اونام دلداریم دادن یکم اروم شدم نزدیک عروسی خواهرم بودرفتم خونه مامانم ببینیم جهیزیش چیزی کم کسری نداره ک سریه سری موضوعات خیییلی بادامادمون دعوام شدواعصابم ریخت بهم همش حس میکردم شکمم جمع میشه بازشل میشه خلاصه اونشب تاصب طبق معمول نخوابیدم صب بیدارشدم رفتم دستشویی حس کردم یه مایع سفیدرنگی ازم خارج شدته دلم خالی شدولی خوشحالم بودم چون باوجوددردایی ک داشتم خیلی خسته شده بودم ودوست داشتم زودترفارغ شم.مادرشوهرم رفته بودکربلارفتم یکم ناهاربرای پدرشوهرم درست کنم حس میکردم دردای پریودیم هی میادومیره ساعت گرفتم هر۲۵دقیقه یکباربودخلاصه رفتم خونه مامانم بعدناهارحس کردم یکم خیس شدم به مامانم گفتم اول گفت نترس شایداشتباه میکنی ولی وقتی یه باردیگ اینجوری شدگفت کیسه آبت حتماسوراخ شده پاشوبریم بیمارستان آماده شدیم بریم خونمون تامن وسایلاموبردارم که بریم فاصله خونه مادرم تاخونه ما۱۰دقیقه پیاده بوداصرارکردم ک حتمااین ده دقیه روپیاده بریم خلاصه وسط راه ک بودکلی آب گرم ازم خارج شدبه مامانم گفتم مامان کلاکیسه آبم پاره شدمامانم طفلی خییلی دستوپاشوگم کرده بودتواین فاصله هم به همسرم زنگ زده بودم که بیادخونه تاباهم بریم بیمارستان باورش نمیشدمیگفت شوخی میکنی خلاصه وسایلاموبرداشتم راهی بیمارستان شدیم وقتی رفتم منتظربودم تامامامعاینه کنه تاتاییدکنه ک بستری شم دیدم دارن یه خانومی روپشت پرده معاینه میکنن وجیغش دراومدگفتم یاابوالفضل یعنی انقددردداره ک بعدامتوجه شدم داشتن تحریک میکردن ک دهانه رحمش بازشه نوبت من شدبعدازگوش دادن صدای قلب بچه منم معاینه کردن وگفت یک فینگروبایدبستری شی ویک دست لباس دادپوشیم وسایلامودادم دست مامانم ورفتم اینم اضافه کنم من ماه آخریه چیزایی مشکوک به زگیل تناسلی داشتم ک وقتی گفتم دودل بودن چون میگفتن نمتونی زایمان طبیعی داشته باشی ولی بعدادکترگفت چون نه پاپ اسمیردادی نه آزمایش شایداشتباه کنی وگذاشتن زایمان طبیعی داشته باشم ولی بازم محض احتیاط بردن اتاق ایزوله واونجاسرم ودستگاه نوارقلب بچه روبهم وصل کردن وبهم آمپول فشارتزریق کردن ساعت۴بعدازظهربودکه بستری شدم وتاساعت۹دردی مثل دل پیچه وکمردردداشتم ولی میشدتحمل کردمنم مدام دعاوآیت الکرسی واینامیخوندم وهرازگاهی صدای جیغ خانومامیومدولی من سعی میکردم براشون دعاکنم یکی دوبارمامااومدمعاینه کردتواین فاصله ساعت۹که اومدازش پرسیدم چقدشده دهانه رحمم گفت۳سانت وااای دنیاروسرم خراب شدبعداز۵سات فقط۲سانت بیشترشده بوددیگ دردام خیلی شدیدشده بودحس میکردم ازشدت دردهی ازحال میرم وشروع دردبعدی بازبهوش میام همش بامشت به دیواربغل میزدم ولی فایده نداشت ماما بهم میگفت نفس عمیق بکش پشت سرهم ولی مگه دردامون میدادمامام بهم گفت اگه جیغ جیغ نکنی میذارم همراهت بیادماساژبده ازخداخاصه گفتم توروخداصداش کن مامانم اومدیکم بهم خرمادادکمرموماساژدادوپیشم بودبعدیک ربع گفتن بروبازصدات میکنیم مامانم که رفت دوبارتحمل درداسخت شدازشدت درداشکام بی صدامیریخت ساعت۱۱مامااومدمعاینه کردشده بودم۶سانت یکم امیدوارشدم ازشدت درددلم میخواست نعره بکشم همش ناله میکردم وخداروصدامیزدم وبرای کسایی ک ازم خواسته بودن دعاکنم دعامیکردم ساعتای۱۲بودکه دیگه حس میکردم ازشدت دردالانه که بمیرم ازماماخواستم مامانموصداکنه وقتی اومدگفتم یکم آب بده بدجوری گلوم خشک شده بودومیسوخت طفلی مامانم آبجوش ونبات وچندتاآبمیوه مثل شیرخرما وشیرعسل برام آوردوهمه روبه زورگفت بخورلبات همش ترک خورده وشروع کردکمرموماساژدادن دیگ دردی حس نمیکردم زورام میومددست خودمم نبودمامادعوام کردگفت زورنزن الان وقتش نیست میگفتم دست خودم نیس خودش میادمامانم پشت به من داشت اشک میریخت همش میگفت خدایاخودت به بچم کمک کن ولی نمیذاشت من ببینم که داره گریه میکنه.بعدش مامااومدمعاینه کردگفت خیلی خوبه۹سانت شده زوربزن سربچه روببینیم بریم اتاق زایمان چندتازورزدم گفت نه اینافایده نداره محکم زودباش وگرنه بچت خفه میشه تمام توانموجمع کردم دوتازودزدم گفت پاشوبریم اتاق زایمان انگاردنیاروبهم دادن وقتی رفتم روتخت دیگه نه دردداشتم نه زورمامامیگفت زوربزن زورکه میزدم میگفت نه ایناکمه اوردن یه امپول دیگ بهم زدن ولی من ازشدت دردایی که کشیدم ازهوش رفتم باضربه های محکمی ک به صورتم میخوردهوشیارشدم دکتراومده بودبالاسرم ومیگفت زودباش زوربزن یه یاعلی بگوزوربزن ازحال نروبغض نشست توگلوم گفتم یاامام زمان همزمان هم دکترشکمموفشاردادیهودیدم خالی شدم دیگ درداتموم شدانگارهمه چی یه خواب بودپسرکوچولوی من پاگذاشت به این دنیاتنهاچیزی ک به ذهنم رسیداین بودکه بپرسم پچم سالمه ک گفتن بعله مامانش بچتم مدفوع کردخندم گرفته بودخیلی خوشحال بودم ولی خستگی ازسروروم میباریدخلاصه بخیه اینازدن رفتیم توبخش پسرکوچولوی من ساعت۱:۳۵دقیقه ۲۴خردادتو۳۹هفتگی زمینی شد.مامانم میگفت پشت درزایشگاه هرصدای جیغی ک میشنیدم میگفتم حتمااین بچه منه نکنه به خاطربحثی که بادامادم کردبچش کاری بشه میگفت همسرمم چشماش پراشک همش سالن روقدم میزدمیگفته چقدطولانی زنم حلاک شد 😍

ببخشیداگه طولانی شد

درضمن بعدزایمان اون چیزایی ک شبیه زگیل بودن کلاازبین رفتن ومعلوم شدHPVنبوده

مبارک باشه عزیزم معلومه زایمان سختی داشتین من رفتم بیمارستان بدون درد ۴سانت باز بودم بعد یکساعت و نیم هم زاییدم با اینکه امپول بی حسی گرفتم و گفتن روند زایمانت طولانی میشه ولی کاملا اشتباه گفتن درکل درد زایمان نکشیدم خوب بود 

همه سیاه سفیدا قشنگن مثه پانداها..... برف لای موهات...... چشمات....

بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

قدمش مبارک....شیر میدی دعا کن کنجد منم سالم دنیا بیاد.طبیعی خوبه خیلی....من سز میشم

چند ماهی هست یه کار توخونه شروع کردم.برای پیشرفتم لطفا دعا کنید♥️♥♥️اگه دوس داری تو هم مثل من تو خونت شاغل بشی بهم درخاست بده❤از کجا میدونی؟ شاید این همون راهیه که همیشه از خدا میخاستی  و میگفتی خدایاا راهی جلوی پام بزار تا زندگیمو متحول کنم...(نتورکر.نماینده برند لدورا)
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
داغ ترین های تاپیک های امروز
توسط   8080aylinamm  |  6 ساعت پیش
توسط   آرزو1388  |  5 ساعت پیش