بیایید من یه کمدرد ودل کنم بلکه آروم شم بزارید از چند روز قبل شروع کنم
که من متوجه شدم تو جمع رفقای شوهرم اتفاقاتی میافته که با خط قرمز های من نمیخونه شاید واسه خیلیا مشروب خوردن واین جور چیزا عادیه ولی واسه من نه از اول هم باشوهرم شرط کرده بودم
خلاصه ازخودش پرسیدم خودشم گفت اره همچین چیزی هست بهش گفتم دیگه نرو توجمعشون رفیق بازی براتو بس دیگه اونم گفت باشه
تاامروز یهو گفت من میخام برم پیش فلانی یه سر گفتم مگه قرار نزاشتیم دیگه نری گفت واسه من تعیین تکلیف نکن اگه میخایی من نرم پیش رفیقام توهم نرو خونه بابات گفتم چه ربطی داره این به اون شروع کرد دادوبی داد که من خودم میدونم به توربطی نداره منم داشتم غذا میخوردم به حدی عصبانی شدمکه حد نداشت لیواناب وپرت کردم سمت دیوار خورد شد بعدم پاشدملباسای بچه امو ریختم توساک گفتممن میرم به توهم ربطی نداره ببینم چه غلطی میخایی بکنی