بیمعرفت ماله یه لحظه است،مادرها هم وجدان ندارن انگار،خیلیی داغونم حرف فامیل شوهرم و متلک های مادرشوهرم ،بی تفاوتی مادرم،خیلییی بده،همش از خدا میخوام که بهم کمک کنه تا بتونم درست از پس همه چی بربیام ،بابت هزینه ها یی که همسرم مجبوره بخاطر بی عاطفگی خانوادم بکنه خیلیی خجالت میکشم،میبینم بنده خدا چقدر تحت فشاره ولی به روم نمیاره،دلم میسوزه
بخدا سخته،من میگم شوهرم اگرم بگه حق داره،شوخی نیست ،من خودمو کشتم برا خانوادم،هرکاری داشتن انجام دادم ،سر دختر اولمم نبودن،ولی الان فرق داره شرایطم،دوسال و خورده ایی برادرم پرو پرو اومد با ما زندگی کرد ،پدرمون در اومد،مامانم اینقدر تو اون مدت عذابم داد طلبکارم بود الان نمیگه به جبران اون سالها حدااقل بپرسم تاریخ زایمانت کی میشه،چند ماهته
منم تا اخر امپول و اینا رو داشتم ببین اصلا به این چیزا فکر نکن بچه هاتو بسپر به خدا یه نذر قشنگ هم بکن ...تو بارداری به من گفتن پسرم قلبش مشکل داره دخترم کیست تو مغزشه بعد گفتن امنیوسنتز بعد گفتن ممکنه سقط کنی یکی رو اونیکی هم از بین بره من گوش ندادم و توکل کردم بچه هام سالم دنیا اومدن ...همه چی دست خداست ازون بخواه ...دکتر و دارو و امپول و قرص چیه
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
58 ثانیه پیش
58 ثانیه پیش
59 ثانیه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز
