برادر شوهرم جلو همه به شوهرم گفت زینب با خانواده فلانیک همسایشونه میره خونه (ینی ماشین رو پارک کن نیازی نیست دیگه ببریش)
ما عقدیم
شوهرم مهمونا ک رفتن کلی چیز بهش گفت
بعد رفتیم
توی راه بهش گفتم چرا اینطور گفتی الان فکر میکنن من چیزی گفتم بهت
گفت نه اینطور بهش گفتم تا حد خودش رو بدونه و تکرار نکنه
وااااییییی من روی ابرام از دیشب تا حالا😜😜😜😜