سلام
من یه ازدواج ناموفق داشتم که بایه بچه ۳ماهه مجبور به طلاق غیابی شدم بخاطر خیانت شوهرم ....خودم و کمکهای خانواده خودم دخترمو بزرگ کردم چون دخترم بابای واقعیش رو ببینه نمیشناسه و به شدت ازش متنفره ....شکر خدا هیچی واسش کم نذاشتم هیچی به دلش نموندتا بزرگ شد...الان ۷سالش هست ...پارسال مجددا ازدواج کردم با مردی که ۱۸سال ازم بزرگتر هست و باهاش رفتم یه شهر۱۰ساعت راه هست زندگی کنم وبا دخترمم هیچ مشکلی نداشته و نداره ...ولی باخودم سریه چیزهای خیلی کوچیک یهو بحثمون میشه ...یه ماه پیش سرچیزهای خیلی خیلی الکی یهو کتکم میزد ...یه روز که خیلی بد کتکم زده بود زنگ زدم داداشم و بهش ماجرا رو گفتم ...داداشم با همکاری بقیه خانواده م منو اوردن شهرخودمون پیشه خانواده م ....تواین شهری که رفتیم هم من هم شوهرم کاملا غریب هستیم و هیچ دوست و اشنایی نداریم ...شوهرم بخاطر محل کارش اونجاست ....من و دخترم اومدیم....صورتم ورم داشت و لبهام کبود بود ابجیم بردم بیمارستان گفتن از داخل بینی ش شکسته ....
شوهرم نمیدونست از ماجرای کتکهاش خانواده م خبر داشته دارن ...زنگ زد که احوال پرسی کنه مامانم بهش گفت ازت توقع نداشتم اینطور امانت داری کنی و کلی حرف و بحث دیگه
یه ماه ما باهم تلفنی بحث داشتیم و کارمون به طلاق کشید که شوهرم بیاد و بریم دادگاه توافقی جدابشیم
ولی جفتمون همدیگرو به شدت دوست داریم
یه هفته جواب تلفن و پیام هاش هیچی رو نمیدادم و پاک میکردم
تا اینکه دیروز بی اختیار جواب دادم فهمیدیم جفتمون بیشتر اون چیزی که فکر کنیم همدیگر رو دوست داریم
حالا مامیخوایم اشتی کنیم خانواده من میگن باید طلاق بگیری
این به درد زندگی کردن نمیخوره خیلی بداخلاق و عصبی هست واین سری بینی ت رو شکسته سری بعدی سرت رو میبره
به شدت مخالفن....
به نظرتون چیکار کنم ؟؟؟؟