سلام بالاخره اقا رادمهر منم 1ابان به دنیا اومد توی 38هفته 4روز ساعت 10نیم صبح رفتم تو بخش ماماها سرم فشار بهم زدن دردای من شروع شد دردای خیلی وحشتنکی بود کل بیمارستان رو سرم بود شوهرم میگه تو حیاط بودم صدا جیغات میومد خودم دهانه رحمم3سانت بود تا 7شب فقط 1سانت دیگه اضافه شد هرکاری میکردم نمیتونستم ادرار کنم تا با سوند مثانمو خالیکردن خواهر شوهرم همراهم بود این قد درد داشتم تمام موهامو کندم خواهر شوهرم دستامو گرفته بود دکتر اومد بهم گفت برو رو حالت سجده ساعت 10بود که رفتم رو حالت سجده تا 10بیست دیقه شدم 10سانت دکتر گفت مثانت اجازهپیشروق نمیداد تا 10چهل دیقه زور زدم قشنگ سر بچه رو توی واژنم حس میکردم تا سریح بردنم تو اتاق زایمان و توی 1دیقه پسرم به دنیا اومد و ساعت به دنیا اومدنش شد 10:41دقیقه خیلی درد داشت ولی تا به دنیا اومد اصلا انگار من اون ادم قبلی نبودم شاید سخت باشه ولی بهتره تا سزارین راستی دکتر اومده بود که ببرتم دیگه سزارین ولی گفت بزار تیر اخرم بزنم بعد ببرمت سزارین الان خیلی راحتم دیروز صبح ساعت 10مرخص شدم و هیچ بخیه هم نخوردم بچم 3کیلو بود
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
💥اللهم صل علی محمد و آل محمد💖 خدایا بابت هر شبی که بی شکر تو سر بر بالین گذاشتم ،بابت هر صبحی که بی سلام به تو آغازش کردم،بابت لحظات شادی که به یاد تو نبودم ،بابت هر گره که به دست تو باز شد و من به شانس نسبتش دادم ،،،بابت هر گره که به دستم کور شد و تو را مقصر دانستم،،،بابت همه گناهانی که مرتکب شده ام و همه گناهانی که بعدا مرتکب می شوم مرا ببخش و گناهانم را به نیکی تبدیل فرما ای کریم...💚💚💚خدایا میشه یه روز که بلند شدم ببینم مریضیم خوب خوب شده و همه ی این چند سال خواب بوده🥺خدایا میشه خونم نزدیک یه مسجد باشه و من با شنیدن صدای اذونش برم اونجا نماز جماعت بخونم 🤩خدایا کاش یه روز بیای پیشم بشینی و خوب به حرفام گوش کنی
دلم می خواهد یک دختر داشته باشم.❣دختری با موهای بلند مشکی و چشم های درشت خندان. اسمش را بگذارم "گیسو" و هر وقت دلم آشوب بود بنشانمش روی زانوانم و گیسهایش را ببافم تا قلبم آرام بگیرد.حالا که فکرش را میکنم دلم میخواهد "باران" هم داشته باشم. دختری لاغر و قد بلند که با صدایی مخملی برایم شعر بخواند. یک دختر تپل و مهربان با گونه های سرخ و گرد هم میخواهم. اسمش را بگذارم "آلما" و موهایش را با شامپوی سیب بشویم تا حسودی موهای طلایی خواهرش "گندم" را نکند. آدم برای دختری با موهای طلایی جز گندم چه اسمی می تواند بگذارد. معلوم است، "خورشید"! اصلا خورشید باید اولین دخترم باشد و هر صبح که چشمهایش را باز می کند ببیند خواهرش "شبنم" زودتر از او سماور را روشن کرده، "شادی" را بیدار کرده و به "نسترن" رسیده. دلم میخواهد در حیاط خانه م "ترانه" بخواند و "بهار" برقصد. "نگار"م خودش را لوس کند و من به هیچ کدام نگویم که روز تولد خواهرشان "الهه" مجذوب چشم هایش شده م. دلم چقدر دختر می خواهد. روزهایم بی "سحر"، شبهایم بی "مهتاب"، آسمانم بی "ستاره" و زندگی بدون "افسانه" ممکن نیست. تازه یک "ساقی" هم میخواهم تا سرم را گرم کند و "همدم" تا درد دل هایم را برایش بگویم. "رویا" می خواهم تا انگیزه زندگیم باشد و "آرزو" که دلیل نفس کشیدنم. دلم میخواهد یک دختر داشته باشم. دختری که خودم را توی چشمهایش و آرزوهایم را روی پیشانیش ببینم. هیچ اسمی توصیفش نکند. همه چیز باشد و هیچ نباشد. از هر قیدی آزاد باشد و در هیچ ظرفی جا نشود. رهای رها باشد! آری، انگار دلم می خواهد دخترم "رها" باشد... وزن بعد زایمان 115...هدف اول... 110❌هدف دوم.. 105❌هدف سوم.. 100❌