سلام.من یک سالی هست که به شوهرم شک داشتم ودرست بود.داشت یه کارایی میکرد و من ساده ردمیشدم ازکنارشون.میگفتم گوشی اندرویدبخرمیگفت نه نمیخوام.بعد یه بار توی جیبش یکی پیداکردم گفت نه مال من نیست.یه بارشارژ دیدم تو ماشین گفت اینم مال من نیست......
تا اینکه روز اربعین خونه مامانم گوشی زنداداشم را برداشتم دیدم توی یکی از پیاما اسم من هم اومده کنجکاوشدم و خوندم دیدم شوهرمه😯
حسابی عصبانی شدم ورفتم تواتاق که زنگ بزنم به شوهرم که جواب هم نداد.زنداداشم فهمید واومدتواتاق و التماس کردکه چیزی نگو من همه چیز را توضیح میدم.مهمان هم داشتن من نمیخواستم سروصدابشه.یک لحظه رفت پیش مهمونها منم زنگ زدم به برادرشوهرم و گفتم فقط گوشی رابهش بده کارش دارم گفت پیش من نیست و رسیدم بهش گوشی رامیدم زنگ بزنه.منم عصبانی بورم حسابی.هی داداشش گفت چی شده زنداداش تابه حال ندیدم اینطور عصبی باشی هرچی میخوای بهش بگی به من بگو گفتم اره یه غلطایی کرده الان ازش جواب میخوام خلاصه که اونم گفت آروم باش صبرکن باسیاست پیش برو.وآرومم کرد.
بعداززنداداشم توضیح خواستم گفت اره خودش بهم پیام داد و خواست که درارتباط باشیم.ولی فقط پیامکی.خیلی هم دیر به دیر پیام میده.(چون من بااین زنداداشم خیلی خوب بودیم) یه جورایی میخواسته خبرهارا ازش بگیره.
قسم خوردکه هیچ رابطه لمسی بینشون نبوده.فقط پیام و زنگ.گفت هرموقع هم که قرارداشتیم خودت هم حضورداشتی و بودی.بعدکه فکرکردم دیدم بله یه ایما و اشاره ای هم ازشون دیدم و ساده رد شدم.
وگفت که بعد زایمانت که حال خوبی نداشتی خیلی اذیت بود و میگفت میخوام زن صیغه ای بگیرم تا معصومه حالش خوب بشه. من نذاشتم گفتم خوب نیست و این حرفا....
واینهم بگم خواهرشوهربزرگم خییلی بامن خوبه و هرموقع مشکلی داشتم به اون میگفتم و راهنماییم میکرد.منم پیام دادم بهش که اره انطوری شده.اونم باورش نمیشد.گفت فعلاهیچی نگو تامن هفته دیگه میام خونتون مفصل حرف میزنیم و به نتیجه میرسیم.
حالا من موندم بین شوهرم که چقدر هم همدیگه را دوست داریم و داداشم و زنداداشم.
دوتا بچه هم دارم.شما بگین چکارکنم.
اگربخوام مستقیم به خودش بگم قبول نمیکنه و بهونه میاره که چقدرگیرمیدی.کاردیگه ای هم به ذهنم نمیرسه