2777
2789
عنوان

اگه شوهرتون ...

185 بازدید | 15 پست

اگه شوهرتون فکر و ذکرش باشگاه رفتن باشه و این که چی بخوره و چندین وعده در روز غذا بخوره و مدام تو آشپزخونه تو دست و پا باشه یا مجبور باشید براش چیزهای مختلف و متفاوتی با غذای روزمره خودتون درست کنید و با درامد کارمندی بیشترین هزینه برای خورد و خوراکش خرج بشه چیکار می کنید ؟ من اصلا ازون خانومایی نیستم که هیکل شوهرم زیادی مهم باشه برام و همین که نرمال باشه کافیه . اما اون توی سی و هفت سالگی هیکلش براش مهم ترین مسئله تو زندگیشه

بچه ها بعد مدت ها جاریمو دیدم، انقدررررر لاغر شده بود که اولش نشناختمش!
پرسیدم چیکار کرده که هم هرچیزی دوست داره میخوره هم این قدر لاغر شده اونم گفت از اپلیکیشن زیره رژیم فستینگ گرفته منم زیره رو نصب کردم دیدم تخفیف دارن فورا رژیممو شروع کردم اگه تو هم می‌خوای شروع کن.

توام پا به پاش برو باشگاه. خوبه که

حالا درسته هر گُل یه بویی داره ولی شما دیگه همه ی گُلا رو بو نکن                  پیرو متن مدرک تحصیلی: زرنگ اونیه که همه میگن ولش این تو باغ نیس در صورتی که همون صاحب باغه😎

یه تبی هست که داره همه گیر میشه متاسفانه 

ملت جوگیر این ولایت همیشه باید عسل همه چی رودربیارن حتی ورزش!!!!!! هرچیزی یه حد تعادلی داره از تعادل که خارج بشه نتیجه عکس میده 


واقعیت این است که مابرای رنج کشیدن متولد شده ایم اما به دنبال لذت میگردیم.پس تنها راه ادامه دادن لذت بردن از رنج هاست 

بهش میگم اول پول فراوون دربیار بعد از اینکارا کن

من وقتی میبینم شوهرم ب خودش بیشتر از من اهمیت میده نیازامو مطرح میکنم و واسه خودم خرج میکنم چون اگ اینکارو نکنم دربرابرش کم میارم و از چشمش میفتم

ی شب خسته و کلافه از کارای روزمره در حالی ک پسر کوچیکمو گذاشته بودم روی پام و تکونش میدادم ک خوابش ببره پسردوسالم اومد جلوم وایساد گفت مامان دُمّه هامو میبندی؟نگاش کردم اشک تو چشام حلقه زد گفتم آره ک میبندم عمر مامان!با بستن آخرین دکمه، ی قطره اشک از رو گونم سر خورد اومد پایین...وقتی داشتم دکمه هاشو میبستم ب این فکر کردم ک چند سال دیگه پسرم اونقدر بزرگ میشه ک دیگه ب دکمه نمیگه دُمّه و اون روز قطعا خودش دکمه هاشو میبنده همون لحظه دلم واسه لحظه ای ک دکمه هاشو میبستم تنگ شد...
من هیکلم خوبه 

ب هرحال واسه خودت خرج کن

ی شب خسته و کلافه از کارای روزمره در حالی ک پسر کوچیکمو گذاشته بودم روی پام و تکونش میدادم ک خوابش ببره پسردوسالم اومد جلوم وایساد گفت مامان دُمّه هامو میبندی؟نگاش کردم اشک تو چشام حلقه زد گفتم آره ک میبندم عمر مامان!با بستن آخرین دکمه، ی قطره اشک از رو گونم سر خورد اومد پایین...وقتی داشتم دکمه هاشو میبستم ب این فکر کردم ک چند سال دیگه پسرم اونقدر بزرگ میشه ک دیگه ب دکمه نمیگه دُمّه و اون روز قطعا خودش دکمه هاشو میبنده همون لحظه دلم واسه لحظه ای ک دکمه هاشو میبستم تنگ شد...
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز