بابای من از مادرم بیستو پنج سال بزرگ تره و هردوشون قبلا ازدواج کرده بودن و طلاق گرفتن و باهم ازواج کردن
حالا این تفاوت سنی باعث شده بابام بشه یه پرمرد هشتادساله غرغرو که همشششش خاطرات و چیزای قبلیو میکوبه تو سر مامانم و هرسری میرم شروع میکنه به گفتنشون و اعصاب ماملنمو خورد میکنه و تهش میشه گریه و ناله مامانم
یبارش سرش داد زدم و گریه کردم که بس کنه دیگه ولی بعدش از عذاب وجدان رفتم بغلش کردم و معذرت خواستم ... واقعا نمیدونم تو این وضعیتشون چیکار کنم 😥