داغون داغون
سرکارم
خسته گشنه
با مامانم دیروز بحث شدید داشتم جوری که از خونه بابام اومدم بیرون بی خدافظی
بفکر اینم شام چی بذارم
مادر شوهرم میخاد بره کربلا شوهرم گیر داده بریم بریم بریم وقت ندارم شیفتام سنگینه درس دارم فکرم مشغول داداشمه و مشکلاتش فکرم مشغول خاهرمه
مادر شوهرم گیر داده میگه بچه بچه بچه
شوهرم بچه دوس نداره
حتی ا خانواده خودمم شانس نیوردم
دوس دارم برم سفر
دور از همه