ببینید من ۴سال پیش عاشق شدم و۶ماه بعدش عقد کردیم ای کاش قبل عقد سر سفرشون مینشستم واینکاررو نمیکردم
یک ماه قبل از عقدمون مراسم بله برون وقتی اومدن من فامیلاشونو دیدم کارایی که میکردنو دیدم به مامانم گفتم ولش مامان نمیخوام مامانم گفت تو که داری با فامیلاش زندگی نمیکنی پسره پسر خوبیه واونروز گفتم اره راست میگی ولی الان پشیمونم چون همون خونواده ای که باهشون دارم زندگی نمیکنم تمام آرامشمو گرفتن
دمت گرم اسی بیاماروازخماری درار
اخرشهریور عقد کردیم بهشون شامم دادیم سه روز بعدش جشن عقد گرفتم مادرم اینا چه جشنی
خانوما جوابتونو نمیدم ناراحت نشید میخوام همشو بنویسم
بهمن ماه بود ما خونه خریدیم با کلی وام و قسط و قرض
لایک کن
یک ماه بعد خونه مادرشوهرم اینا بودیم...رفتم پشت بوم لباساای شوهرمو بردارم چون فرداش عروسی داشتیم..... از پشت بومشون افنادم سه تا از مهره های کمرم شکست
تازه چنددوز بعدشم عید بود وکل عیدو من خونه مامانم بودم
خاله و دایی و متمانم مهمونیاشونو خونه مادرم گرفتن که من هم تو جمعشون باشم
حالا بگذریم از اینا خوب شدم نزدیک عروسیمون شد
بدترین ارکست و بدترین عروسی رو برام گرفتن فکر کنیین میوه و شیرنی نیاوردن پخش کنن همش پوسید ریختن دور
فقط شانس اوردیم یه فیلمبردار خوب اوردیم اونم بخازر این که منو شوهرم رفتیم انتخاب کردیم
عروسیمم تو یه رمین خالی بود که زیرش علف زرد ریخته بود
من به شوهرم گفتم بابابات صحبت کن توتالار بگیره تالار آنچنانی هم نه یه تالار معمولی به پدرش گفت اون گفت نه اگه اینجوری میخوای خودت بگیر...ماهم که خونه خریده بودیم پول نداشتیم
...
حالا بماند که سر خرید چه کولی بازی درتوردن هرچیز میخواستم بخرم میگفتن گرونه و شوهرم همشو خرید حتی طلامو
ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیستجدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
55 ثانیه پیش
57 ثانیه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
