من یک ماهه زایمان کردم وبخاطر خونریزی شدیدی که بعد از دنیا اومدن بچه داشتم شرایطم خیلی بد شد.و دوروزبیمارستان بستری شدم .و چون خانوادم دورن.خواهرشوهرام و دوستم کارای بیمارستانمو کردن.تو این یک ماه هم هرازگاهی بهم رسیدگی کردن .البته بعد ک از بیمارستان اومدم مادرم چند روز اومد پیشم.حالا دیروز شوهرم از پله افتاده و مهره کمرش شکسته .دیشب از تنهایی و شدت ناراحتی با اصرارخودشون رفتم خونه مادرشوهرم .بعد شنیدم که خواهرشوهر بزرگم داره به آبجیش میگه خانمی زنگ بزنه کس و کارش بیاد بهش برسه ما میخوایم به داداشمون برسیم
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
من مگه میخواستم کسی بهم رسیدگی کنه؟ من اصلا نمیخواستم برم خونه مادر شوهرم میخواستم بمونم خونمون .برا ...
درد اینجاست که هممون از همدیگه توقع داریم....انتظاراتتو کم کن تا وقتی چنین زننده حرف زدن دلت نشکنه!!بعد زایمانی روحیت حساس شده...حساس بشی بیشتر عذاب میکشی...