بر می گشتم به پنج دیماه سال ۸۳ و تو اخرین قرارم با پسری که در حد قدیس دوستش داشتم و عاااااشقش بودم عشقم رو ابراز میکردم
پسری که ۳ سال با هم بودیم ولی هر دومون نتونستیم حرف دلمون رو بزنیم من از سر غرور اون از سر نداشتن موقعیت و بی پولی
و هر دومون الان ازدواج کردیم با شخص دیگه
اگر اون روز حرف دلم و بهش میزدم مثلا می گفتم بیا تکلیف این رابطه رو معلوم کنیم و اگر به من علاقه مندی لطفا درباره خودمون حرف بزنیم اییین همه حسرت الان در ما نبود و دیگران هم ما رو از هم جدا نمی انداختن