کیا با خانواده شوهر یه جان ولی رفت و آمد ندارن

من خودم ۵سال موندم پیششون پدرمو دراوردن با یه بچه الانم بازم باردارم عوض کمک قهرن که چرا بچه میاری چون چشم ندارن منو ببینن شوهره منم مامانیه هروز میره خونشون منم مجبور میشم برم ولی بعضی وقتام نمیرم ولی این دفعه تصمیم گرفتم کلا نرم چون از وقتی باردار شدم به بارم زنگ نزدن حالمو بپرسن ولی به جاری دومم رستوران باز کرده بودن دم به دقیقه براش غذا درست میکردن

حتی میخواد بره ارایشگاه میخواد بچه ها رو بزاره پیشم خودش نمیاد بگه زنگ هم نمیزنه به داداشم میگه که به خواهرت بگو بچه ها رو بگیره تو هم به راحتی میتونی از خانواده شوهر فاصله بگیری

چقد سخت😩

من تازه 2 3ماهه اومدم خونه پدرشوهر..خودم 3 4روز یبار شاید برم اونام هرازگاهی ک شوهرم شباخونه باشن میان میشینن یکم ولی دخترمو اگه خونه باشم هرروز یا هرروز یبار میان میبرنش بازیش میدن.

خب شما عضو خانواده شوهر بودی و لابد رفتار خودت خوب بوده,ماهم اگه رفتارشون خوب باشه میگیم عالین,هرچند با بدترین رفتار بازم بهشون میرسیم,فک کن مادر شوهر من اومد خونمون خوردو رفت گفت چشمم زدن دیگه نمیرم

واقعا 🤣الان ۲۸ ساله شاید من سه بار خونه فامیل شوهر رفتم 

چرا باهاتون قهره؟مامانت چیزی نمیگه؟

شايد باور نكني اول كه ما با عروسمون دوستانه رفتار ميكرديم داداش خودم ميگفت شما آبجي من هستين يا اين 

ولي الان خودش داره لذت شو آسايش شو ميبينه تو زندگيش 

الان زنداداشم مث خواهرمه خيلي هم دوستش داريم ❤️❤️❤️❤️❤️

البته اين رسم خانواده پدريم هست كه به عروسشون خيلي احترام ميزارن 

اونام نمیان مادرشوهرم گاهی میاد کلی اراجیف و گله شکایت میکنه میره خواهرشوهرامم نمیان من دوست دارم بیان از بس عوضین نمیان منم نمیرم 

نه والا باهامون قهر هم نیس یه بار تو عمرش ظرف میشست مامانم پیش همه انقد تعریف میداد ماهم به زن داداشم میگفتیم افرین هر از گاهی اینکارارو کنی خوبه که نشه وظیفه مث خواهر میدونستیمش انقد پرروش کردیم که میگه نباید رو به مادر شوهر داد  مامانم باهاش خیلی خوبه چون اقوامه وخودش برا داداشم گرفتش یک دوسال اول باهم خوب بودیم ولی کم کم اون روشو نشون داد با یه بار مسافرت رفتن خواهرام شناختنش ولی من خودم زودتر فهمیدم چون تقریبا داشتم باهاشون  زندگیمیکردم

شما ناراحت نمیشین بخاطر این موضوع؟

والا ماهم با عروسمون همینجوریم,اصلا کاری به کارش نداریم بخدا,همیشه احترامشو داریم,اما لامصب نمیدونم چرا ازینور بوم افتادیم,بخدا همیشه احترام خانواده شوهرو داشتم هیچوقتم کاریشون نداشتم اما این مادره و جاریه خیلی ناجنسن,جاری که جلوم انگار فرشتس پشتم دیو میشه,مادر شوهره که کلا پشتم بده جلومم هی تیکه میندازه,شوهرم میگه من طرف حقم چون میدونم تقصیر اوناس باهاشون رفتو آمد نمیکنم که هم تو روشون واینستم هم تو ارامش داشته باشی,با این وجود خدا شاهده چند بار گفتم زنگ بزن مامانت بیاد یا خودم بزنم میگه نه,چون واقعا مادرش بده

زورم که میگیره ولی خب چون داداشم میگه ناراحت نمیشم برام فرقی ندارع