یه هفتس که بابام به طور ناگهانی فوت شدن چون سالم بودن و سابقه مریضی نداشتن از روزی که بابام ماشین خریدن به دلیل بدهی های شوهرم و نداشتنا اکثر اوقات ماشین بابایی دست شوهرم بود و چون من شهر دیگه ای مینشستم چندین ماه بود همیشه دست ما بود حالا شوهرم قرار بود ماشین بخره وامش مشکل داشت و انگار کمتر بهش وام میدن اومده میگه باید ماشین باباتو بفروشین به من در کل 20 میلیون داره همه طلاهامو بفروشم که همه رو بابای خدا بیامرزم واسم خریده و رقمی واسه این طلاها ها خرج نکرده شوهرم.با وام خودش میشه 35 میلیون با این حال بازم 20 میلیون دیگه کم داره.هرچی میگم توقعتو بیار پایین یه ماشین در حد پولت بخر سرم داد میزنه منم حالم اصلا خوب نیست و دیشب از شدت حال بدم رفتم دکتر مغزو اعصاب.میگه اگه اسم پرایدو بیاری میزنم تو دهنت پر خون بشه منم برادر ندارم و در کل دو خواهریم خداروشکر مادرم داره کارارو میکنه همه اموالو بزنیم به نامش با این داماد نامرد .اصلا خانوادم نمیخوان بفروشن ماشینو خواهرم چند ماهه منتظره شوهرم ماشین بخره خودش بشینه پشت ماشین.میگه مگه میخوام ندم 20 میلیون دیگه رو سال بعد میدم ولی اصلا حرفاش حرف نیستاز اول عروسیمون از بابام همیشه قرض گرفت و نداد نزدیک 25میلیون بدهی داره به خانوادم. در ثانی کسی نمیخواد ماشینو بفروشه.مخالفت که میکنم میگه میرم ماشبن و میذارم خونتونو میام میدونه ما نیاز بش داریم ما رو ببره تا شهری که بابام خاکم هر پنج شنبه حالا داره ناز میکنه البته همه اقواممون خیلی تعارف میکنن که ببرن ما رو اما نا سلامتی شوهر من داماد خانوادس. از طرفی اکه ماشینو بذاره خونمون از روی لج،مامانم دلش نمیاد و میگه ماشینو ببر اونم که دیگه ماشین نمیخره دلش خوشه ماشین زیر پاشه. خانوادم قبول نمیکنن منم حال بدی دارم ازش بدم میاد الان داره اینا رو میگه ومنو میرنجونه اصلا شرایطو درک نمیکنه.چقدر بابای من زحمت کشید تو زندگیش....