سلام بچه ها مادر شوهر من بلوک بغلی میشینن من به شوهرم سه سال ازدواج کردیم از تهران بیرون نرفتیم بهش میگم واسه اربعین بریم مشهد ولی قبول نمیکنه خودم میدونم بخاطر مادر شوهر مه
چون بریم یا باید باهامون بیاد یا جنگ میمنه واسه همینم شوهرم هیچ مسافرتی تا حالا نبرده و راضی ام نمیشه که ببره
بخدا گریه ام گرفته از دست این قوم یزید
پدرشوهرت فوت کرده؟؟
عجب آدمیه مادرشوهرت.. چی بگم
بگین چطوری راضیش کنم و دخالت مادر شوهر مو چیکار کنم هر روز 3 بار به من 3 بار به شوهرم زنگ میزنه ک ببینه کجاییم خون به جیگر شدم دیگه
منکه گوشیمو خاموش میکنم همش
جهان سومیم دیگه این قوم شوهر کی میخوان دست از سرمون بردارن نمیدونم اگه منطقین به خود خانواده شوهرت بگو بگو دلم گرفته دلم مسافرت میخواد ولی نمیدونم چرا شوهرم به دلم راه نمیاد
بسوز وبساز همین،
میدونم چی میگی
منم تا وقتی جاری نداشتم شوهرم سفر دوتایی نبردم
بعد که اون اومدو با برادرشوهرم رفتن گشتو گذار تازه دوزاریش افتاد
خیلی انتحاری ومخفیانه آماده شدیم و به بهانه سفر کاری رفتیم سفر قبل رفتن به مامانش گفت
مامانشم داغ کرده بود داشت میترکید اما کاری ازدستش برنمیومد
زنگ زد پرسید کجایین بگو چطور مگه مامان جون کاری داشتین؟
سه تا برادرن یکیش ک عروسیش با ما بود هر دو در یک روز الان مادر شوهر پیش مجردس
برادر شوهرم زنشو میبره و مادر شوهرم هیچی از دستش برنمیاد فقط حرص میخوره
یه بار رفته بودن مشهد میگفت چرا منو نبردن من ک اونارو نمیخورم تو راه
شما میتونی هر وقت زنگ زد جواب ندی بعد یه مدت زیاد زنگ نمیزنه ولی دیگه شوهرتو نمیدونم بگم چجور راضی کن
تنها راحش اینه که بهش بگین میخواین برین خونه فلان فامیلتون که تو فلان شهره تا یکی دو هفته دیگه میاین . اون که نمیوفته دنبالتون بیاد شما خودتون برین عکسا رو هم قایم کن که کسی نبینه
مثع مایید دقیقااا حالا مامانش قهرم میکنه ک باید خواهرشوهرمم بیاددددد من دیگ خیلی بدبختم
