دوسال ازدواج کردم طبقه بالا پدرشوهرمینام همسرم و خانواده خیلی بهم وابسته طوری که شبو روز ما باید میرفتیم پایین من واقعا خسته میشدم میدیم شوهرم همه انرژی وقتش خانواده به من و زندگیمون اهمیت نمیده. ماترشوهرمم که همش دخالت و تصمیم گیری بود برا من .تو این دوسال سر این اعتقادات بی مورد بلا نموند سرم بیارن از خداشونو ما جدا شیم . الان چن وقته من نمیرم پیششون و سرستگینم همسرم فعلا نمیره پیش خانوادش چون حرفش شده. الان ناراحت غصه داره .من نمیدونم با این پسر خانواده چه کنم خستم کردن چقدر استرس بکشم به خاطره زندگیم چقدر تحمل کنم 😔