سلام من ۲۰ سالمه قبلا یک ازدواج ناموفق داشتم یه مدت عقد بودم و جدا شدم بعد یک سال با یک آقایی که ۳۱ سالش بود ازدواج کردم ازدواج اولش بود � از اولش خیلی شکاک بود همش ازم می پرسید برادرهای من بها چیزی نگفتن نگات نمیکنند یا همش از نامزده قبلیم سوال می پرسید و بهم میگفت و هنوزم فکر می کنم به اون فکر می کنی و بهش علاقه داری خیلی شکاکه و به شدت خسیسه دیگه خسته شدم و الان یک ساله با این این عقدم خیلی اذیت شدم همه هم چون من ازدواج ناموفق داشتم منومقصرمیدونن حتی خانوادم نمیدونم چیکار کنم لطفاً کمک کنیداز دی ماه قهریم چن باری اومدن آشتیمون بدن اما بدتر شد حتی پدرش ادای خوابیدن منو در اورد گفت بی حجابی پسرم بخاطر همین شک میکنه بهت
شوهرمم پاهاشو پیش همه باز کرد گف تو خونه ی ما اینجوری میشینه در حالی که من اصلا اونجوری نمیشینم
به همه ی فامیل و آشناهای من گفتن دختره یعنی من اپل خواستم ماشین خواستم بخاطر همون قهریم الان همه منو مقصر میدونن رفتن یه عالمه دروغ در مورد من به داییم گفتن درحالی که اصلا دلم نمیخواست اونا بفهمن خیییییلی کوچیک شدم خیلی داغونمخانوادمم میگن تو خیلی طول میدی درست میشه باید کوتاه بیای
خییییییلی دیگه خستم همه میگن اون مظلومه تو به طلاق عادت کردی
درضمن ازدواج من زوری بود گفتن طلاق گرفتی هیچکس نمیگرتت بیا با همین ازدواج کن من خییییلی کوتاه اومدم اما اون نفهمید
رفت برام چن تا دامن شلواری خیلی گشاد خرید گفت باید این هارو بپوشی در حالی که از اولش تیپو قیافه ی منو دیده بود من بی حجاب نیستم اما باحجابم نیستم خیلی نرمالم
تا میخوام یه چیزی بهش بگم میره به کله خانوادش میگه یا بحثمون پیش میاد میشینه گریه میکنه کل خانوادش میفهمن
توروخدا بگین امیدی به این زندگی هس؟چیکار کنم؟