من با پدرشوهرم هستم چون مغازه اش پيش ماس يعني رسما ده ساله ديوانه شدددددددم همش توقع توقع ناهار شام افطاري رمضون جمع كردن نوه هاي داماد يعني همش جنگه هر روز يه مدل تازه كليدم داره برا خودش رفتو امد ميكنه ميخنده بايد بخنديم گريع ميكنه بايد گريع كنيم يعني همه مسائلش رو ماس
الان که دارم اینو برات مینویسم، کاملاً رایگانه، ولی واقعاً نمیدونم تا کی رایگان بمونه! من و دخترم بدون حتی یه ریال هزینه، یه ویزیت آنلاین از متخصص حرفهای گرفتیم. کامل بدنمون رو آنالیز کرد، تکتک مشکلات رو گفت و راهحل داد.
خودم کمر و گردنم خیلی مشکل داشت، دخترم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت… و باورت میشه؟ همهش رو درست کردیم!
خواهرشوهرم طبقه سوم. من و مادرشوهرم اول . اون ۹ صبح میاد پایین تا ۱۲ شب. مادرشوهرم فقط دخترش براش مهم.من ی ماه نبینه عین خیالش نیست. منم ی مدت زیاد میرفتم. الان خیلییییی کم. ماهی ی بار
روزی دختری خواهم داشت شبیه خودم باچشمهایی درشت که همه ی دنیا را زیبا میبیند عاشقانه زندگی میکند، تنفر برایش بی معناست، مهربانی را یادش میدهم، اعتماد راهم...یادش میدهم همه دنیایش را با مادرش قسمت کند، حتی خطاهایش را،آن وقت هیچ وقت تنها نمی ماند ...نمیگویم دخترم بترس ازمردها می گویم بترس ازگرگها، مردهاکه گرگ نیستند، پدرت فرشته ای است که روزی خدا او را فرستاد و روح تنهای مرا لمس کرد و نگذاشت ، تنهابمانم....روزی دختری خواهم داشت شبیه خودم اما بسیار قوی تر، بسیار بخشنده تر، بسیار مهربان تر و بسیار صبور تر...
۹ مهر چهارساله یکجاییم ۳۰ آذرم میریم اول بلند بگو ایشالااا بعد هم پدرمو دراوردن ولی من کم محلم بهشون و تو خونه زندگی خودممم با شوهرم میرم با اون میام کارم برایه هیچ بنی و بشری نمیکنم؛غدا هم باید دعوتم کنن تا بریم ۸ شب بگن بیا هم نمیرم؛واحدمونم ماله خودمونه درضمن
من چن سال اول که یه اسگل به تمام معنا زیر دست مادر شوهر و جاری و خواهر شوهر ولی این چهار پنج سال اخیر کم کم حد و مرز گذاشتم کم کار میکنم یا نمیکنم اگه خودمون عذا بخوریم سفره می اندازم و ظرف میشورم وگرنه دست نمیزنم خیلی کم می رم خونشون پشتت شون اصلن حرف بد نمیزنم حتی اگه خونمو تو شیشه کرده باشن الکی جلوی جاریام خوبشونو میگم ولی با شوهرم در مورد بدیاشو حرف زدم و تذکر دادم خودش حالیشون کنه سعی می کنم با شوهرم جلوشون خیلی خوب رفتار کنم تا اونا از دعوا وناراحتی ما سو استفاده نکن
هر جا چراغی روشنه از ترس تنها بودنه.....ای ترس تنهایی من ،اینجا چراغی روشنه🥂
رفتو امد داریم ولی از لحاظ اینکه کاراشو انجام بدم عمرا...دیشب چون خونمون ویلایی برادرشوهر مجردم مستقیم گفت حیاطو که نمیشوری ولی لااقل راه پله خودتون که جارو کن...من خودم از احترام چیزی نگفتم ولی شوهرم گفت ما دو نفریم کثیف که نمیکنیم...بعدم رو کرد بمن گفت دست نزنیا زن نمیخواد جارو کنی😁...ولی خب باز من ناراحت شدم... اینبار ولی اگه چیزی بگه قصد دارم جوابشو بدم فکر نکنه بی سرو زبونم...مادرشوهرم دوتا دختر داره...که کاراشو انجام میده یه پسر بچه کوچیکم داره خلاصه خودشون ریختو پاش میکننو کثیف میکنن بعد توقع دارن من برم حمالی کنم براشون بشورم بسابم ولی خب منم پشت گوش انداختم