تو خونه نمیتونمم دست ب چیزی بزنم بخاطر حساسیتم ی وقتایی کار میگه مامانم بکنم میزارم رو چشام ولی عصبی میشم اونم تایید میکنه یا مامانم جلوی اون میگه کار ک نمیکنی اینکارو کن اونکارو کن که اونم روش بشه مثل مامانم باهام حرف بزنه
خداکنه اینجور ک میگین باشه ۲۲ سالمه روزی ۷ تا قرص میخورم بازم میگه خودتو میزنی ب مریضی خودش یدونه قرصم نمیخوره ولی همیشه مریض حال رفتار میکنه انقد بهمون خورونده ک مریضه که ازش هیچ توقعی نداشته باشیم
از وقتی عقد کردن شوهرش همش تو قیافست حتی رفتیم شهر بازی اخم و تخم کرد ک من سوار هیچی نمیشم نمیام و دوس ندارم و هرروزم دعوا دارن ولی اینا بمن چه اخه... من یکیو دوس دارم ک سرو کارش با هواپیماست گفت انقد میره پرواز تا اخر سقوط کنه راحت شیم!
از وقتی فهمیدن واسه چی نفسم بند میاد دیگه مسخرم نمیکنن ولی اون زمانا خیلی زجر میکشیدم شدتا دکتر میرفتم تشخیص نمیدادن معلومم نیست چ بلایی سر گلوم اومده هی میخوام ولش کنم ولی یجوری منو میسوزونه سر حرفاش ک حالم بد میشه بخوام نخوام
خوب ببین خانم خلبان امضاتو دوس داشتم اولا اینکه گفته سقوط کنه و اینا از ته دلش نبوده عصبانی بوده ی حرفی گفته دوما چقدر خواهرتو درک کردم منم مث خواهرت بودم نمیدونی ادم چ زجری میکشع دقیقا مث شوهر منه خواهر شوهرت
صبور باش اونم گناه داره توروخدا برخوردتو باهاش ب حداقل برسون قطعا تو دلش غصه زیاد داره
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
34 ثانیه پیش
35 ثانیه پیش
35 ثانیه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
