2777
2789
عنوان

این الان یعنی چی؟+عکس

235 بازدید | 14 پست

خظش وسطه نه نزدیک به حرف تی نه نزدیک به خرف سی!!

شما تاحارا اینجوری شدین؟ الان چیکار کنم؟ یه تست دیگه بگیرم؟ یا منفیه؟

جوری سرنوشتمو میسازم که خدا بگه بنده ی منه ها  

بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

مشکوکه.من باردار بودم از اینا زدم اینجوری شد چند روز بعد زدم مثبت شد

نگووووو

من دخترم هنوز هفت ماهشه😫😫

مگه میشه؟؟؟

جوری سرنوشتمو میسازم که خدا بگه بنده ی منه ها  

منفیه بابا

ديوانه و دلبسته ي اقبال خودت باشسرگرم خودت عاشق احوال خودت باشيک لحظه نخور حسرت آن را که نداريراضي به همين چند قلم مال خودت باشدنبال کسي باش که دنبال تو باشداينگونه اگر نيست به دنبال خودت باشپرواز قشنگ است ولي بي غم و منتمنت نکش از غير و پر و بال خودت باشصد سال اگر زنده بماني گذرانيپس شاکر هر لحظه وهر سال خودت باش

نوارش جابه جا شده منفیه..اگه مثبت بود یه خط کمرنگم میوفتاد

فرزندم، دلبندم، عزیزتر از جانم از ملالتهای این روزهای مادری ام برایت میگویم... از این روزها که از صبح باید به دنبال پاهای کوچک و لرزان تو بدوم و دستت را بگیرم تا زمین نخوری. به کارهای روی زمین مانده ام نمیرسم این روزها که اتاقها را یکی یکی دنبال من می آیی، به پاهایم آویزان میشوی و آن قدر نق میزنی تا بغلت کنم، تا آرام شوی. این روزها فنجان چایم را که دیگر یخ کرده، از دسترست دور میکنم تا مبادا دستهای کنجکاوت آن را بشکند. با ناراحتی و ناامیدی سر برگرداندنت را میبینم که سوپت را نمیخوری و کلافه میشوم از اینکه غذایت را بیرون میریزی. هرروز صبح جارو میکشم، گردگیری میکنم، خانه را تمیز میکنم و شب با خانه ای منفجر شده و اعصابی خراب به خواب میروم. روزها میگذرد که یک فرصت برای خلوت و استراحت پیدا نمیکنم و باز هم به کارهای مانده ام نمیرسم... امشب یک دل سیر گریه کردم. امشب با همین فکر ها تو را در آغوش کشیدم و خدا را شکرکردم و به روزها و سالهای پیش رو فکر کردم و غصه مبهمی قلبم را فشرد...تو روزی آنقدر بزرگ خواهی شد که دیگر در آغوش من جا نمیشوی و آنقدر پاهایت قوت خواهد گرفت که قدم قدم از من دور میشوی و من مینشینم و نگاه میکنم و آه... روزگاری باید با خودم خلوت کنم و ساعتها را بشمارم تا تو از راه بیایی و من یک فنجان چای تازه دم برایت بیاورم و به حرفهایت با جان گوش بسپرم تا چای از دهن بیفتد.... روزی میرسد که از این اتاق به آن اتاق بروم و خانه ای را که تو در آن نیستی تمیز کنم. و خانه ای که برق میزند و روزها تمیز میماند، بزرگ شدن تو را بیرحمانه به چشمم بیآورد. روزی خواهد رسید که تو بزرگ میشوی، شاید آن روز دیگر جیغ نزنی، بلند نخندی، همه چیز را به هم نریزی... شاید آن روز من دلم لک بزند برای امروز... روزی خواهد رسید که من حسرت امشبهایی را بخورم که چای نخورده و با سردرد و گردن درد و با فکر خانه به هم ریخته و سوپ و بازی و... به خواب میروم... شاید روزی آغوشم درد بگیرد، این روزها دارد از من یک مادر به شدت بغلی میسازد...! این روزها فهمیدم باید از تک تک لحظه هایم لذت ببرم....
من یه ماه قبل بارداری زدم اینجوری شد ولی متاسفانه منفی بود.

یعنی باردار نبودی؟

دعا کن منم نباشم چون دخترم هنوز هفت ماهشه

جوری سرنوشتمو میسازم که خدا بگه بنده ی منه ها  
منفیه کاغدش جابجا شده خیلی حساسی خودت با دست درستش کن

خداکنه،اخه هنوز هفت ماهه زایمان کردم،دخترم کوچیکه ولی هرکی این چندروز منو دید گف دوباره کثل موقع بارداریم شدم.الانم که اینو دیدم حسابی حساس شدم

جوری سرنوشتمو میسازم که خدا بگه بنده ی منه ها  
یعنی باردار نبودی؟ دعا کن منم نباشم چون دخترم هنوز هفت ماهشه

آره باردار نبودم.

منفیه

وقتی که پیر شدم...اگر آلزایمر گرفتم،روبرویم بایست و فقط یک لبخند بزن🙃هیچ چیز هم که یادم نیاید..از نو عاشقت میشوم....❤�
ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیست

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز