بهش بگو بزار برم اگه مشکلی پیش اومد بعد هرچی تو بگی
باور میکنی افسرده شدم آخه من حامله بودم روزانه درس میخوندم زایمان کردم با وجود بچه یک ماهه خوندم قبلا ها باهاش دادگاهی بودم خوندم الان اینجوری درس خوندنو بزارم کنار؟ شاید اگه یه طور دیگه بود قضیه کنار میومدم ولی الان به خاطر حرف یه نمیدونم کی باید بشینم توخونم
مهم نيست بقيه چي گفتند
مهم اينكه متوجه بشي تو افكار همسرت چي ميگذره و از چه مطلبي نگرانه و بتوني واقعيت نگرانيش را بهش نشان بدهي
مثلا نگران ارتباط تو با پسرها باشه
با واقعيت مواجهش كن بگو اين نگراني از كجا مياد من فكر ميكنم ممكنه به عنوان مثال به تعهد من اطمينان نداري يا چنين عباراتي كه دغدغه ذهنيش را بروز بده و بتونيد واقعيت ان دغدغه را پيدا كنيد
گاهي نگرانيها فقط يك تصوير ذهنيند با واقعيت فرق دارند و ميتوني از اين روش براي واقع بيني همسرت استفاده كني
میگه شنیدم دانشگاه آزاد جای پسرای پولداره که واسه یللی تللی میان اونجا 2 میگه نو چرانماز نمیخونی بعدشم من بیرون میرم یه کرم رژ مداد ابرو میزنم میگه البته نمیگه ها تو دلش اینه این جلفه بعدشم میگه تو خشگلی و.... تا آخه تو خانوادشون همشون بی رودربایستی زشتن میگه نباید بری
بپرس شنيده هات را رها كن ايا منطق تو و از ان مهمتر دنياي واقعي اينطوره؟
چطوري از دلش با خبري؟ مشكل اساسيت اينكه ذهن خواني مي كني اگر ازش شنيدي بايد دوباره با واقعيت مواجهش كني
خودت هم تمرين كن با واقعيتها و شهودت به افكارت جهت بدهي نه با احتمال و حدس
اینایی که گفتم واقعا توروم میگه از اون روز نشسته اون مستند هایی که تو دانشگاه مواد پخش میکنن و اینا رو نگاه میکنه دیگه واقعا مخش شستشو داده شده رو حرف من حرف نمیده حالا نمیدونم چی شنیده که اینطوری میکنه شهر ما یه شهر کوچیکه
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
