اگر بخوام ماجرای زندگیم با این مرد رو بگم میشه قصه حسین کرد شبستری
از روزی که وارد زندگیم شد یه روز خوش نداشتم همیشه سر چیزای بیخودی دعوا راه میندازه و همیشه هم منو متهم میکنه
بگذریم که من چقدر پای این مرد تا حالا موندم چقدر نداری کشیدم چقدر تحقیر شدم به خاطر انتخابم
اما اون هیچ وقت اینا رو نمیبینه
من توی یه خانواده خیلی مرفه و مطرح توی شهرمون بزرگ شدم همیشه هر چی خواستم داشتم اما از روزی که ازدواج کردم همیشه دغدغه بی پولی داشتم هر روز فکر میکردم که تا اخر ماه میتونیم نون بخریم؟ اگر کمک های پدر و مادرم نبود نمیتونستیم زندگی کنیم طفلیا هر وقت اومدن خونم دست پر اومدن از مرغ و گوشت گرفته تا برنج و آجیل و همه چی تا به حال نشده بیان و دست خالی باشن
از روزی که عروسی کردم هیچی برای خودم نخریدم به جز یه شلوار بارداری که اونم واقعا نیاز داشتم خواهرم بنده خدا چون میبینه لباس ندارم خودش برام هر از گاهی یه چیزی میخره امسال عید هیچی نخریدم همشو خواهر و مادرم گرفتن 😔😔😔😔 منی که خونه بابام هر دفعه با یه لباس بودم حالا به کجا رسیدم
اینم بگم که ما توی خونه پدرم زندگی میکنیم ۷ ماه اول زندگیمون مستاجر بودیم ولی شوهرم نتونست اجاره بده پدرم یکی از خونه هاشو داد نشستیم