2777
2789
عنوان

خسته شدم از بچه داري

928 بازدید | 24 پست

پسر من امروز پنج ماهش تموم شد. تمام اين پنج ماه اذيت كرد هرروزم داره بيشتر ميشه همش گريه و بيقراري ميكنه و دائم شير ميخوره ، از ماه اول همينطور براي كوليك و رفلاكس دارو خورده تا الان، الانم يكماهه كه تا ميخوابه بعد ده دقيقه گريه هاي ناجور ميكنه و شيشه ميخوره دوباره ده دقيقه ميخوابه ، خواب درست حسابي ندارم اصن دست تنهام توي شهر غريب ديگه كم اوردم 

😭😭😭😭

یه تجربه بگم بهت. الان که دارم اینجا می نویسم کاملاً رایگان، ولی نمی دونم تا کی رایگان بمونه. من خودم و پسرم بدون هیچ هزینه ای یه نوبت ویزیت آنلاین کاملاً رایگان از متخصص گرفتیم و دقیق تمام مشکلات بدنمون رو برامون آنالیز کردن. من مشکل زانو و گردن درد داشتم که به کمر فشار آورده بود و پسرم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت که خدا رو شکر حل شد.

اگر خودتون یا اطرافیانتون در گیر دردهای بدنی یا ناهنجاری هستید تا دیر نشده نوبت ویزیت 100% رایگان و آنلاین از متخصص بگیرید.

درکت میکنم منم بچه هام اینجوری بودبهشون نبات میدادم اروم میشدن

دادم ولي فايده نداره، عادت كرده شيشه همش توي دهنش باشه تا خابش ميبره درمياره شيشه رو، بيدار ميشه تا ميذارم دهنش ي ميك ميزنه خابش ميبره و اين داستان همينطور ادامه داره

الانم از ديروز كمرم گرفته اينم همش اذيت ميكنه ديوونه شدم 

عزیزم کدوم شهری؟ به همسرت یاد بده کمکت کنه حتی شده یکی دو ساعت نگهش داره. 

دماوندم عزيزم، شوهرم تا بياد از سر كار هشت و نه شبه،يكم نگهش ميداره كه همونو به كارام ميرسم فقط، 

فقط ميگه توي بغل باشم وقتي بيدارم 

آره خب بزار خودش بیفته پا خیلی بهتر میشه من الان دخترم یک و نیم سالشه و به همه کارام میرسم اونم یا کارتون میبینه یا با اسباب بازی ها بازی میکنه و تایم خوابش هم خیلی خوب شده

میشه واسه حاجتم یه صلوات بفرستین ،ممنونم تیکر رسیدن به حاجتم هست

تاپیک خاطرات بارداری و زایمان منو بخون بعد دیگه از گریه بچت نمی نالی .

بچه اولمو سال ۹۲ باردار شدم . ۴۵ کیلو وزن اضافه کردم خونریزی داشتم . فشارم میرفت رو ۱۸ همش بستری اخرشم بخاطر مسمومیت بارداری توی ۳۶ هفته سزارین شدم . پسرم بی نهایییییتتت بی خواب تمام یکسال اول رو از ۱۱ شب بیدار میشد تا ۱۱ صبح روز بعد . بعد یکسال هم به شددددددتتتتت فضول ثانیه ای ازش نمیتونستم دور بشم وگرنه کار دست خودش میداد . وزن تو بارداری رسیده بود ۹۰ کیلو راس ۹ ماه رسیدم به ۴۹ کیلو . از بس بیخواب و خوراک شده بودم . نه خواهری نه فریاد رسی هیچچچچ کس کمکم نبود . مامانمم درگیر مادربزرگم بود که مریض بود . از کارم استعفا دادم سر هر دندونی که دراورد اسهال استفراغ شدیدددددد که بستری میشد . تا الان که رسوندمش ۶ سال باز هم خیلیییییییی فضول و بی خواب و بسیارررر بد غذا . خونمو تو شیشه میکنه تا بخواد بخوابه و غذا بخوره . تمام خونه رو از این رو به اون رو میکنه ولی خداحفظش کنه عاشقشم . نفسمه . پارسال فروردین دومی رو باردار شدم و توی تیر فهمیدم قلبش واستاده و بیمارستان بستری شدم و طبیعی زایمان کردم (جزئیاتش توی تاپیکم هست) با دستای خودم دفنش کردم بعد اونهمه رنج روحی دوماه بعد پسر دیگمو باردار شدم با خونریزی شدید و غلظت خون و هر روز امپول انوکساپارین تا ماه ۹ و کلی دردسر و هر روز بستری و .... ۳۵ هفته سزارین اورژانسی . حالا اینم ۴ ماهشه گریه میکنه اون پسرمم شلوغ بازی و .... و من کار نویسندگی و پژوهشگری در کنار همه این دردسرام انجام میدم . به همه امورات منزلمم رسیدگی میکنم همسرمم ۲۴ ساعت کامل شیفته هیچ کمکی هم ندارم . مادر باید صبور باشه عزیزم . مادری خیلیییی سخته خیلیییی

نویسنده ؛ پژوهشگر ؛ تحلیلگر مسایل اقتصادی و مولف . دکترای اقتصاد هستم !  خداوند را شاکرم بخاطر خانواده و سلامتی ام 
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
داغ ترین های تاپیک های امروز