بعد یه خرید طولانی خسته و کوفته رسیدیم خونه...راستش اون روز اصلا خوش نگزشت...با ناراحتی چادر و روسریمو دراوردم و تو اتاق مامانم گزاشتم...داداشم خونه بود و خیلی بد نگاهم میکرد...از وقتی ک با ترمه اونجوری کرده بود دیگه دوسش نداشتم...منم با اخم نگاهش کردم ک گف:امروز با چادر بیرون بودی؟
ناراحت سرمو تکون دادم و رفتم سمت اشپزخونه که موهام خیلی محکم کشیده شد ....الیاس محکم موهام و کشید و پرتم کرد رو زمین که فکم خورد پله اشپزخونه و شروع کرد به خون ریزی(زخم ریز چونشو نشونم داد و گفت 3تا بخیه خورد)
با درد و گریه گفتم:چ مرگته...مامانم سعی کرد جلوشو بگیره ک داد زد بیشعور با چه حقی با ابروی ما بازی میکنی؟گزاشتم موهاتو بلند کنی که بیرون بریزیشون یرون و ب هرخری نشونشون بدی...؟میکشمت کصافت..و خاست سمتم بیاد ک مامان بازوشو و گرفت و با گریه گف:الیاس مادر چی میگی؟بچم با من بود حجابش کامل بود چرا سرش داد میزنی؟
الیاس دستشو از بین دست مادرم بیرون کشید و سریع اومد سمت من ک تموم لباسام خونی شده بود...بازومو و گرفت و بلند کرد بردم تو حیاط و پرتم کرد تو زیرزمینی ک باعث شد دوتا از انگشتام در بره...اون روز فوشای بدی بهم داد و تا شب ک بابام بیاد منو تو زیرزمین پر از موش زندانی کرد...اینقدر گریه کردم و جیغ کشیدم ک از حال رفتم...البته درد چونه و دستم بی تاثیر نبود...نمیدونم گناهم چیبود ک اون روز اونقد تحقیر شدم....به خاطر اینکه چن تار موم بیرون بود؟نمیدونم کی ب برادرم گفته بود من بدون حجاب بودم اما از همون روز ندیده و نشناخته کینه عمیقی ازش به دل گرفتم...مادرم اون روز یواشکی منو از زیرزمین اورد بیرون و با خواهرم فرستادم بیمارستان...دکتر ک اول دیدم فکر کرد تصادف کردم چون صورتم پر از خراش و خونین مالین بود...روز ها گذشت و من داشتم دیپلمو میگرفتم که پای دوست الیاس یزدان به خونمون باز شد...وقتایی ک میومد من و مادرم توی اتاق میموندیم تا اون بره....پدرم دوست نداشت وقتی مرد میاد خونه ما تو معرض دید باشیم...