جواب دندون شکن به مادرشوهر

ديگه مادر شوهره هميشه تو راه پله وايميسه ببينه كي دعوا ميكنيم با شوهرم كشتي ميگيرم زود درو باز ميكنه خندون فكر ميكنه دعوا كرديم كلا هميشه گوشش رو درمونه چند بار درو باز كرديم  ديديم يكي بدو بدو رفت پايين خيلي دخالت ميكنه قبلا براش درد دل ميكردم كله فاميل ميفهميدن اصن يه وضعيه 

ای وای من😕😳

اره خوب مقایسه کردن جالب نیست ، اما ببین شما یه راه طولانی داری پیش رو تا انشالله بزرگ شدن بچتون ، به هر حرفی واکنش نشون بدی دیگه توانی برات میمونه نه جونی تا از اعصابی تا از زندگیت و بچت لذت ببری ، همین قدر که خودت بپذیری بچه ها متفاوت هستن کافیه ، حالا بقیه مدام بگن ، شما اگر اعتماد بنفست رو حفظ کنی همه چی به مرور زمان حل میشه بدون اینکه نیاز باشه دائم  جواب بدی 

یه سال عید تو پذیرایی خونه مادر شوهرم اینا همه نشسته بودن . همه فامیل بودن حتی خاله های شوهرم . 

داماد شوهرم از من پرسید خب امسال عید کارو کاسبی چطور بود؟ (چون مغازه داشتیم)

من گفتم خداروشکر خوب بود. 

مادرشوهرم یهو پرید وسط گفت عههههههه پس کارو کاسبیتون خوب بود من چندوقت پیش زنگ زدم گفتم پول ندارم تعارف هم نزدین که بهم پول بدین؟

از اینکه جلوی جمع این حرف و زد خیلی بهم برخورد . 

چون ما هر وقت پول داشتیم بهش کمک میکردیم . 

بعدشم اون یه موقعی به من گفته بود که خودمونم خیلی پول نیاز بودیم 😐

منم یهو یه جرقه زد به مغزم🤔 جلوی همه گفتم ببیخشین اون موقع که شما بهم گفتین من خودمم خیلی پول نیاز بود . مگه نمیدونستی تموم النگوهامم فروخته بودم تا پسرت دماغشو عمل کنه 😖😖😖

اینو که گفتم یه سکوتی حکمفرما شد همه از جمله مادرشوهرم ساکت شد و دیگه حرفی واسه گفتن نداشت😐

دلم نمیخاست اینو جلو جمع بگم ولی خودش باعث شد🤨

از کجا می دونست همیشه جنبی؟😶🙄😶😶

من بودم میگفتم عیب نداره اوناییم که گردن گرفتن همش گردنشون کجه تو زندگی دیگران 

نه اعصاب میمونه نه جون تا از بچت و زندگیت لذت ببری ، اون بالا یخورده قاطی پاتی شده😁😁

خيلي بيشعور تر از مادر شوهرته معلومه 😂خود بيشعورم استعفا داده در وجود اين ٢٤ گوشي دستشه بدمو ميگه همه از من بدشون بياد جالبيش اينه عمم هستش همش جلو جاريم ميگه راحت باش جلو محمد(شوهر من) مثل داداشته 

بعد پشت سرش بهم ميگه حواست به جاريت باشه با شوهرت رابطه داره 

من😕

شوهرم🙄

جاريم🙀

كلا خرافاتيه 

باورش نميشه شوهرم ٧ سال عاشقانه ميپرستتم😻

ما از سفربرگشته بودیم چنتا لباس خواب گرفته بودم وسایلا رو تخت مادرشوهرم اومد بالا منم اینا رو برداشتم از جلوش حالا داشت تک تک خریدا رو چک میکرد.فرداش بشوهرم گفته بود ناراحت شدم زنت وسایلا رو از جلوم برداشته بعدم بخودم گفت منم گفتم من مسایل اتاق خوابمو بمامانمم نمیگم گفت حالا نشونمم میدادی من نگاه نمیکردم!!!!من زن فضولی نیستم مثلا تا الان حتی نپرسیدم راه جلوگیریت چیه!!!!😳😳😳منم هیچی نگفتم فقط دوتا شاخ از کله م زد بیرون...چی میشد گفت واقعا؟!

نيستم حموم من بالاست ميخواد ضايعم كنه كلا ولي خب من كم نميارم هميشه ميگه زبون دراز بهم بخاطر شوهرم صبوري ميكنم 

هیچ کس از مادر شوهر من پست تر و بیشعور تر نیست تو دنیا...هر چی تاپیک مادرشوهری میخونم بازم مال خو‌دم بدتر از همست