شوهرم ده ساله که خیلی بهم گیر میده.. خسته شدم..دیگه بسه
چه بد☹
چرا😔
چ گیری
چ گیری
سیزده سالم بود ازدواج کردم.. یه دونه دختر بودم.. از همون اول باحجاب بودم..همش تو دوران عقد تهمت میزد بهم ولی دوسش داشتم.. کتکم زد ولی دوسش داشتم.. شب خواب میدید صبح میگفت تو حتما اینکارو کردی. باهام دعوا میکرد
ببخشید ولی شوهرت توهمی هست
میگفت تو بچه ای زود گول میخوری. من مواظبتم.. همه فامیل فهمیدن شکاکه.. بابام گفت باید طلاق بگیری.. ولی من ساده دل دلم نیومد
سنم کم بود از طلاق میترسیدم..بابام حق طلاق رو گرفت ازش.ولی چه فایده دیگه کینه به دل گرفته.الانم که دوتا بچه دارم.. گفتم بهتر میشه ولی هنوز خوب نشده.. دیگه مخم هنگ کرده خسته شدم
به همه بدبینه... توی جمع های فامیلای ما نمیاد میگه همه پز میدن. من همش باید دروغ بگم که نیسته..تفریحم که میریم همش میترسم به اطرافم نگاه کنم
دیگه خودمم به خودم شک کردم
توی خونه جرات نمیکنم با گوشیم ور برم.. همش زیر چشمی نگام میکنه... اخه اینم شد زندگی..
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
