یک زندایی من دارم فتنه به پامیکنه توکل فامیل بعدم انگارچیزی نشده میادتوجمع وبگوبخند
یاجاریم نزدیک 1سال قهربودبامادرشوهرم بعدنمیذاشت برادرشوهرمم بیادحتی
همین چندشب پیش ماداشتیم میرفتیم خونه مادرشوهرم دم درمارادیدسلام وعلیک بعدم باماامدداخل وگفت خواب مادررادیدم گفتم بیام یک سربزنم حالاچقدرم مادرشوهرم احترامشاگذاشت