دیگه خسته ام😔

برای من خط قرمز بوده و هست معذرت خواهی نکرده در واقع غرور داره میگه کاریه که کردم اما یه بار تو دعوا گفت باید بهت بگم غلط کردم تا دست از سرم برداری اما خودم نمیتونم هرگز بهش اعتماد کنم چون یه دروغگوئه من هیچ وقت اعتماد به نفس نداشتم و ندارم اما هیچ وقتم هیچی براش کم نذاشتم اخه دلیل خیانتش نگفت حتی کوچکترین دلیلی نداشت که چرا اینکار کرده کاش میدونستم زن بدیم اما خیلی باهاش راه اومدم همین کارم خرابش کرد مشاوره نمیاد بهش گفتم من به مشاوره نیاز دارم و باید هر دو ما بریم من خیلی داغونم حتی بهش گفتم دوست ندارم همش دعوا کنیم جنگ سرزنش براه باشه اما این مساله منو داغون کرده اما نمیاد میگه من خودم یه پا مشاوره م 

اول از همه خدا پشت ادم باشه اما بابام میدونه زیادی سختی کشیدم میگه من پشتت هستم ولی من دیگه به این مرد اعتماد ندارم و ادامه زندگی سخته برام و از طرفی هم بخاطر بچه هام دلم نمیخواد بچه طلاق باشن اما پدرمادری هم که همش جنگ داشته باشن بازم داغونشون میکنه 

اره میدونم اما چاره چیه ...حتی به فکر اینده بچه هاش نیس میگه مگه اینا اینده دارن داشتم خرجشون میکنم جهیزیه میدم نداشتمم نمیدم اصلا نمیفهمه 

بچه هام باباشون خیلی دوست دارن اما  برا دختر بزرگم که الان ۷سالشه خیلی خیلی دلم میسوزه من حتی جلو بچه ها بحث نمیکنم اما نصف شب که حرفش پیش میاد دخترم بیدار میشه و شاهد دعوا و گریه هامه نمیخوام داغون بشه اون دوتا دیگه هم همیشه بچه نمیمونن بالاخره بزرگ میشن و نمیخوام هر روز هر روز شاهد دعواها و عصبی بودنم باشن خیلی عصبی شدم دخترم جرات سوال کردن نداره با تمام وجود داد میزنم اونم همینطوری شده الان سنم اما اما با دل پیر خسته شکسته ام چه کنم بدبختیم اینه شوهرم پسر عممه وگرنه دوبار خواستم جدا بشم نذاشتن الانم با وجود سه تا بچه موندم میدان محشر ولی خیلی خسته شدم دیگه بریدم یه شب خواستم خودکشی کنم دخترم همش سوال میکرد مامان اون قرصارو میخوای چیکار از کنارم تکون نمیخورد فقط بخاطر اون منصرف شدم گفتم نمیخوام سایه مرگ خودکشی من رو زندگیش باشه و اونم جوون شد به مشکل خورد خودکشی کنه..اول زندگیم یه بار خودکشی کردم مثل اینکه خدا منو افریده واسه سختی ها 

اره میدونم ولی گاهی واقعا به بن بست رسیدم 

ممنون گلم 

ممنون گلم 😔