من جاريم خانوادگي اين شكلي بودن و هستن
مثلا پسر عموش شبا از خواب بيدار ميشد كل روز تعريف ميكرد اين زنش هم آمار ميگرفت با كي حرف ميزد يا نه
بعد ك صبح ميشد هيچي يادش نبود
يا خود جاريم راه ميرفت ي بار نامزد بود أونجور ك خودش تعريف ميكنه خونه مادرشوهر ديد داره ميره بيرون گفت كجا ميري گفت ميرم دنبال خواهرم
علتش نميدونم اما جاري من هر وقت استرسش زياد بود توهم ميزد