سلام من چهارسال پیش خانواده شوهرم زندگی کردم هیچی بلا فکرکنین سرم اوردن حالا دوساله جداشدیم کمی راحتیم اما هنوزم درگیرشونیم چندتا مثال بزنم اول اینکه من جاریم زایمان کرد رفتم پیش بیمارستان تا ی هفته هم هرروز سرزدم بهش خونشون بعد ک من زایمان کردم جاریم دیدنم نیومد تا پسرم ۲۶روزه شد جاری دیگم زایمان کرد همراهش بیمارستان رفتم و بعدم دیدنش رفتم موقع زایمانم ی ساعت اومد خونه بعدم گفت عکس پسرت گزاشتی پروفایل ک بفهمونی من دختردارم توپسر😨بعدم بلندشد رفت حالا جدیدا ی جاری جدید اومده ک کلا اگه بمیریمم سراغمون نمیگیره مثلا جشن سیسمونی دعوتم کرد رفتم بعد شبش پسرم تب کرد وبیمارستانی شد ی زنگ نزد حالشو بپرسه حالا دو روزه زایمان کرده من زنگش زدم بازم بیمارستان رفتم پیشش ی تشکر خشک خالی نکرد ب شوهرم گفتم چرا اینهمه خانواده ات بهم بی احترامی میکنن هیچی نمیگی در اومده میگه خانواده برامن یعنی پدرومادر وخواهرو برادر ن زن وبچه بعدم داد زد ک تو میخای داداشام رو ازم بگیری همش هی حرفای گزشته رو زنده میکنی والان دوروزه قهره باهام منم گفتم جاریم اومد خونه پیشش نمیرم شوهرم گفت خودم تنها میرم کادوشو میدم نیازی ب تو نیس
الان یکی ب من بگه حق دارم ناراحت باشم یان؟؟
واینکه دیدن جاریم نرم زشت نیس بعدا دیدمش چی بگم بهش؟؟؟