الان دو روزه ک باهم قهریم 21 سالشه.. 1ساله نامزدیم.. خیلی دوسم داشت بخدا آرزو داشت صدامو بشنوه.. پسر عمم خاطر خام بود دوروز پیش اومده خونمون.. نامزدمم سرکار بوده وقتی فهمیده اینقدر زورش اومده.. بمن میگه نباید بری پیششون بشینی باید بمن اس بدی ینی کلا وقتی درگیر مهمونیم ناراحته ک بفکر من نیستی.. بهم میگه بخدا اگ نبودی راحتترم..میگه من از خودم خیلی راضیم همه چیز تمومم.. اونوخت هیشکی هنوز ک هنوزه باورش نمیشع من نامزدش شدم.. اونوخت منو میگی ن بی احترامی کردم بهشون.. ن پرتوقعم.. فقط چابلوس نیستم ک مخشونو بزنم.. بچها چیکار کنم تورو خدا خواهرانه کمکم کنین.. ب مامانش بگم؟