خانجونم صدام زد نرگس خاتونم کجایی ننه؟هنوز بدنم از سردی آب میلرزید ، موهای بور بدنم تا آسمون از سرما قد کشیده بودن، نمیدونستم جواب خانجونم و چی بدم ! اگه با این ریخت و قیافه چشمش بهم می افتاد حتما اون سکته که همیشه حرفش بودو میزد و منو تنها می گذاشت، تو اون وضعیت با تموم توانم یکم گلومو صاف کردم و باصدایی که خیلی آروم بود ولی رسا گفتم دارم وضو میگیرم خانجونم، اروم بهم گفت ، سرما نخوری دوباره سینه پهلو کنی ننه که دیگه کارت با کرام الکاتبین ها ! پیش خودم گفتم اگه بخوام بمیرم قبلش باید بفهمم چی تو این بطریه ، کی انداختش خونمون!به خودم نهیب زدم دیونه شاید از خونه همسایه آمده ، ولی آخه مگه میشه، خودم تو اون همه صداهای خروپوف خانجونم تلپ افتادنش تو حوضو شنیدم. ذهنم درگیر شده بود، آقا جون فتح الله نمیذاشت برم درس ، یه خانمی که از جمالاتش حسن و خوش خلقی همینجور می بارید عصرای پنجشنبه می آمد، بهم قرآن یاد میداد، من که همش به خال گوشتی کنار چشمش نگاه می کردم و به خودم می گفتم ، نرگس خاتون اگه ازاینا بزنی که دیگه حتما رو دست آقا جون و ننه می مونی. اینارو گفتم که بدونین چیزی از خوندن و نوشتن بلد نیستم، ولی شاید بتونم با همون قران خوندن این نوشته داخل بطری رو، با کلماتش مطابقت بدم و چیزی دست گیرم بشه.
تموم این چیزایی که گفتم و توی دورکعت نماز  مرور کردم.چیزی هم از نمازم نفهمیدم. فقط سلام اخرش که. ... خانجونم زد پس سرم و گفت دختر چی میگی خال گوشتی چیه؟
گفتم خانجونم میشه یکی با خال گوشتی کنار چشمش شوهر گیرش بیاد؟ خانجون جوری خندید که سرخ و سفید شدم، گفت نرگسم خاتون قشنگم اون بتول خانوم هم شوهر داره و بچه ، دامادو عروس هم ، از هر کدوم یه جفت و داره، اگه خال  رو هم بزنی بازم یکی میادو میبرتت، اگه خدا بخواد من از دستت راحت میشم. یکم بهم برخورده بود. همیشه از شباهتم به مادرم حرف میزد ولی حالا جوری نطق میکنه انگار من خال دارم و عفت خانمِ که شبیه مادرمه.
از ترس اینکه خانجونم بو ببره که افتادم تو حوض و آب یخ خورده به پوستم با چادر نماز رفتم زیر پتو .
صبح یه نور هفت رنگ از شیشه های نمای ایون افتاده بود رو چشمام و تقلای من برای بیدار نشدن و بی فایده جلوه میداد. پا شدم با موهای هاشور واشور  که نصفش سیخکی رفته بود بالا، آمدم صافشون کنم موهام درد گرفت. تاحالا درد این مدلی نداشتم. به خانجونم که گفتم گفت حتمی به خاطر مسح سر که کشیدی! بیخیال دردش شدم و دست و صورتمو شستم دیدم خانجونم داره به بطری دیشبی که پیداش کردم ور میره! گفتم خانجون داری چیکار میکنی اون مال منه! گفت : إ خوب شد ندادم سهراب ببردش ! از کجا آوردیش دختر؟ این تیکه ...کاغذه...توووش چیه! اینارو کشیده کشیده داشت میگفت اخه دقت کرده بود کاغذرو با انگشتاش در بیاره. گفتم خانجونم نکن. خراب میشه! گفت بیا بگیرش و برو رد کارت تا صبحونتو بدم و بریم باغ.
دو دستی زدم تو سرم و گفتم خانجونم نه به من مادر مرده رحم کن، همون دیروزم که آمدم واسه خاطر شما بود که گفتین دختر دم بخت تنها نمیمونه خونه وگرنه نمی آمدم که زن ماشالله خان با چشماش قورتم بده، خانجونم نکنه پسر کچلش عاشقم شده.
 خانجون باز از اون خنده بامزه هاش کردو گفت نه یکی تازه زاییده واس اون میخوادت. هم خندم گرفته بود همم عصبی بودم اخه چرا خانجون منو جدی نمیگیره!...
چک نویس ذهن من #Tootfrngii
